عشق بی پایان( پارت 40)
فلش بک جونگ کوک و تهیونگ :
_ : فقط میخوای بهم نگا کنی؟ خب بگو دیگه چی میخواستی بهم بگی که نباید لیا بدونه
$: خب.... به نظرم ولش کنیم بهتره چون اعصابت بهم میریزه
_ : بگو تهیونگ حرص منو در نیار
$: ایندفه دیگه واقعا هیچ کاری از دستت بر نمیاد... دست و پاهات که بستس پس جای نگرانی نیست 😏
_ : اگر جای نگرانی نیست پس بگو
$: میخواستم بهت دوتا راه حل بدم
$: اولیش اینه که بچتو از بین ببرم و خودم یکی تولید کنم
$: و دومیش بچتو به دنیا میاره ولی میذارمش پرورشگاه
$: خب نظرت چیه؟
_ : تو واقعا عوضی ای، بچه ی من باید پیش خود من بزرگ بشه نه تو پرورشگاه، بعدشم چی فک کردی؟ فک کردی لیام میشینه که تو یدونه بچه ازش بگیری؟
$: مگه دست لیاست؟ من کار خودمو میکنم..... آخخخخ! یه چیزی اومد به ذهنم
%: تورو زنده میذارم که بچتو بزرگ کنی و لیام برای من... هوم؟ چطوره
ذهن جونگ کوک : راه دیگه ای هم هست یا نه؟ من چجوری باید بچه ی خودمو تنهایی بزرگ کنم؟ از اینا گذشته لیا بیشتر از همه سختی میکشه، باید پیش کسی باشه که دوسش نداره، کاری که من میکنم خیلی بهش آسیب میزنه ولی راه دیگه ای ندارم، بقيه ی راها خیلی بیشتر بهش آسیب میزنه
$: چیشد؟ نمیخوای جواب بدی؟
_ : باشه....قبوله
$: خوبه که سر عقل اومدی
از زبان لیا :
نویا که خودش فهمید حالم خوب نیست یکم گذاشت تنها باشم... از اتاقی که جونگ کوک اینا توش بودن یه صدایی میومد، انگار که داشتن حرف میزدن...
_ : فقط میخوای بهم نگا کنی؟ خب بگو دیگه چی میخواستی بهم بگی که نباید لیا بدونه
$: خب.... به نظرم ولش کنیم بهتره چون اعصابت بهم میریزه
_ : بگو تهیونگ حرص منو در نیار
$: ایندفه دیگه واقعا هیچ کاری از دستت بر نمیاد... دست و پاهات که بستس پس جای نگرانی نیست 😏
_ : اگر جای نگرانی نیست پس بگو
$: میخواستم بهت دوتا راه حل بدم
$: اولیش اینه که بچتو از بین ببرم و خودم یکی تولید کنم
$: و دومیش بچتو به دنیا میاره ولی میذارمش پرورشگاه
$: خب نظرت چیه؟
_ : تو واقعا عوضی ای، بچه ی من باید پیش خود من بزرگ بشه نه تو پرورشگاه، بعدشم چی فک کردی؟ فک کردی لیام میشینه که تو یدونه بچه ازش بگیری؟
$: مگه دست لیاست؟ من کار خودمو میکنم..... آخخخخ! یه چیزی اومد به ذهنم
%: تورو زنده میذارم که بچتو بزرگ کنی و لیام برای من... هوم؟ چطوره
ذهن جونگ کوک : راه دیگه ای هم هست یا نه؟ من چجوری باید بچه ی خودمو تنهایی بزرگ کنم؟ از اینا گذشته لیا بیشتر از همه سختی میکشه، باید پیش کسی باشه که دوسش نداره، کاری که من میکنم خیلی بهش آسیب میزنه ولی راه دیگه ای ندارم، بقيه ی راها خیلی بیشتر بهش آسیب میزنه
$: چیشد؟ نمیخوای جواب بدی؟
_ : باشه....قبوله
$: خوبه که سر عقل اومدی
از زبان لیا :
نویا که خودش فهمید حالم خوب نیست یکم گذاشت تنها باشم... از اتاقی که جونگ کوک اینا توش بودن یه صدایی میومد، انگار که داشتن حرف میزدن...
۲۶.۰k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.