ازدواج اجباری🫴🏻🥹
ازدواج اجباری🫴🏻🥹
پارت ۱04🫴🏻🫀
کامران داشت بهم نگاه میکرد لباسای آرش و انداختم تو صورتش و گفتم
-پدر نمونه لباساشو تنش کن
روی تخت نشست و گفت
-ای به چشم
بلند شدم لباسامو عوض کردم از توی کمدم یه تیشرت سفید با شلوار مشکی پوشیدم سنگینی نگاش و رو خودم احساس میکردم اعصابم حسابی ریخت بهم برگشتم طرفش و با خشم گفتم
-چته چی میخوای؟
-هیچی بابا چرا پاچه میگیری زنمه دلم میخواد نگاش کنم
اداش و در اوردم و نشستم رو تخت ارش و بغلش کردم که بذارم تو گهوارش که دیدم از روی لباس دهنش و برده سمت سینم پوفی کشیدم و دوباره نشستم رو تخت لباسمو دادم بالا و بهش شیر دادم اونمبا ولع میخورد کامان همچنان داشت نگام میکرد برگشتم طرفش نگاش به سینم بود با حرص گفتم
-چیه توم میخوای؟صورتتو اونور کن بچه پررووو
با شیطنت نگام کرد و گفت
-اگه بدی که ممنونتم میشم،ای بابا گیر دادی ها من چیکار به تو دارم؟
-داری با نگاهات عصبیم میکنی
-تو کی عصبی نبودی؟
سریع برگشتم طرفش که شونه بالا انداخت و گفت
-راست میگم خوب
شونه او درد ،شونه و مرض واسه من شونه بالا میندازه اه این بچم که سیر نمیشه با صدای کامران فهمیدم که دوباره بلند فکر کردم
-خوب لابد خیلی خوشمزس چیکارش داری،بخور بابایی نوش جونت به جای منم بخور
-هیز بدبخت
-ههههووووووووویی دوروز ولت کردم ها باز بی ادب شدی؟
-از تو یاد گرفتم با ادب
-زود باش کارت دارم
-من با تو کاری ندارم
بی حوصله گفت
-بار بیخیال میدونی چند وقته لمست نکردم ؟بابا منم مردم جون من
با جدیت گفتم -به من ربطی نداره
-پس اگه رفتم یه دختر اوردم خونه نگی چرا اینکارو کردی
سریع برگشتم طرفش و گفتم
-تو غلط میکنی همچین کاری کنی
با شیطنت خندید و گفت
-پس زود باش
از جام بلند شدم و گفتم
-عمرا اصلا میدونی چیه؟
با پرسش نگام کرد با حرص گفتم
-ارزونی همون دخترا
بعدم زبونم و واسش در اوردم و رفتم تو اتاق آرش پسره بیشور خجالتم نمیکشه جلوی من برداشته میگه میرم دختر میارم تو خونه،آخ که چقدر دوس داشتم بزنم لهش کنم
-حرص نخور کوچولو شیرت خشک میشه بچم گشنه میمونه
با خشم بهش نگاه کردم و گفتم
-کی گفت تو بیایتو اتاق؟هان؟
-خشن نشو بابا جذبه،خونمه دلم میخواد
-دیوونم کردی
-میدونم عزیزم دیوونه من شدی
اوف عجب اعتماد به نفسی
-رودل نکنی یه وقت
-شما بده اگه ما رودل کردیم بزن تو سرمون
غریدم
-برو بیرون
کامران نیشش شل شد و رفت بیرون ای خدا این چقده خررررررررررررههههههه گرفتم تو اتاق ارش خوابیدم وقتی بیدار شدم ساعت11بود
پارت ۱04🫴🏻🫀
کامران داشت بهم نگاه میکرد لباسای آرش و انداختم تو صورتش و گفتم
-پدر نمونه لباساشو تنش کن
روی تخت نشست و گفت
-ای به چشم
بلند شدم لباسامو عوض کردم از توی کمدم یه تیشرت سفید با شلوار مشکی پوشیدم سنگینی نگاش و رو خودم احساس میکردم اعصابم حسابی ریخت بهم برگشتم طرفش و با خشم گفتم
-چته چی میخوای؟
-هیچی بابا چرا پاچه میگیری زنمه دلم میخواد نگاش کنم
اداش و در اوردم و نشستم رو تخت ارش و بغلش کردم که بذارم تو گهوارش که دیدم از روی لباس دهنش و برده سمت سینم پوفی کشیدم و دوباره نشستم رو تخت لباسمو دادم بالا و بهش شیر دادم اونمبا ولع میخورد کامان همچنان داشت نگام میکرد برگشتم طرفش نگاش به سینم بود با حرص گفتم
-چیه توم میخوای؟صورتتو اونور کن بچه پررووو
با شیطنت نگام کرد و گفت
-اگه بدی که ممنونتم میشم،ای بابا گیر دادی ها من چیکار به تو دارم؟
-داری با نگاهات عصبیم میکنی
-تو کی عصبی نبودی؟
سریع برگشتم طرفش که شونه بالا انداخت و گفت
-راست میگم خوب
شونه او درد ،شونه و مرض واسه من شونه بالا میندازه اه این بچم که سیر نمیشه با صدای کامران فهمیدم که دوباره بلند فکر کردم
-خوب لابد خیلی خوشمزس چیکارش داری،بخور بابایی نوش جونت به جای منم بخور
-هیز بدبخت
-ههههووووووووویی دوروز ولت کردم ها باز بی ادب شدی؟
-از تو یاد گرفتم با ادب
-زود باش کارت دارم
-من با تو کاری ندارم
بی حوصله گفت
-بار بیخیال میدونی چند وقته لمست نکردم ؟بابا منم مردم جون من
با جدیت گفتم -به من ربطی نداره
-پس اگه رفتم یه دختر اوردم خونه نگی چرا اینکارو کردی
سریع برگشتم طرفش و گفتم
-تو غلط میکنی همچین کاری کنی
با شیطنت خندید و گفت
-پس زود باش
از جام بلند شدم و گفتم
-عمرا اصلا میدونی چیه؟
با پرسش نگام کرد با حرص گفتم
-ارزونی همون دخترا
بعدم زبونم و واسش در اوردم و رفتم تو اتاق آرش پسره بیشور خجالتم نمیکشه جلوی من برداشته میگه میرم دختر میارم تو خونه،آخ که چقدر دوس داشتم بزنم لهش کنم
-حرص نخور کوچولو شیرت خشک میشه بچم گشنه میمونه
با خشم بهش نگاه کردم و گفتم
-کی گفت تو بیایتو اتاق؟هان؟
-خشن نشو بابا جذبه،خونمه دلم میخواد
-دیوونم کردی
-میدونم عزیزم دیوونه من شدی
اوف عجب اعتماد به نفسی
-رودل نکنی یه وقت
-شما بده اگه ما رودل کردیم بزن تو سرمون
غریدم
-برو بیرون
کامران نیشش شل شد و رفت بیرون ای خدا این چقده خررررررررررررههههههه گرفتم تو اتاق ارش خوابیدم وقتی بیدار شدم ساعت11بود
۴.۴k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.