part ②④🦭👩🦯
بی حوصله با غذام بازی میکردم که گفت
جیهوپ « الان مثلا لج کردی؟
بورام « فقط تو میتونی قهر کنی؟
جیهوپ « لازمه یادآوری کنم دیشب چیکار کردی؟
بورام « با قهر کردنت الان همه چی درست شد؟
جیهوپ « بورام
یونگی « الان جای بحث کردن نیست! قراره مفصل صحبت کنیم اما الان نه هوم؟
بورام « تو هم که فقط بلدی منو خفه کنی
کوک « با زنگ خورن گوشیم از همه عذرخواهی کردم و رفتم بیرون.... بفرمایید
_سلام پسر شجاع
کوک « هیونگ تویی؟؟؟
_ نصفه شبی پیامک میدی میری؟ مگه جواب نمیخواهی؟
کوک « اوه یادم رفت... خب حالا چیزی دستگیرت شد هیونگ؟
_سویی ربکا... مدل سه تا شرکته که دو تا میشناسی اون یکی هم شرکت رقیبه....
کوک « رابطه مشکوکی پیدا نکردی؟
_اخیرا چند تا دیدار مشکوک با رئیس شرکت رقیبتون داشته ... هر ماه راس ساعتی خاص
کوک « میتونی تاریخ قرار این ماهشون رو پیدا کنی؟
_منو دست کم گرفتی بچه؟
کوک « پیدا کردیییی؟؟؟؟؟
_اره... امشب ساعت هشت کلاب بالا شهر
کوک « اوه... مرسییی هیونگی
_ کوک! به جیهوپ و یونگی بگو سرخود نرن اونجا! ربکا رابطه مشکوکی با باند معروف قاچاق هم داره خودمون میریم سراغشون.... تاکید میکنم هیچ کدومتون نرین! خب کاری نداری؟
کوک « نه ممنون نامجونا....
_دیشب بعد از اون اتفاق طبق خواسته ی یونگی کوک به نامجون که پلیس ویژه بود پیام داد و تمام ماجرا رو تعریف کرد! قرار شد نامجون درباره ربکا تحقیق کنه و بهشون خبر بده.... اون لحظه هیچکدومشون فکرشم نمیکرد ربکا خودش کیس پرونده جدید نامجونه....
کوک « هی بچه ها یه خبر داغ
یونگی « نامجون جواب داده؟
کوک « دقیقا... حدس بورام درست بوده... علاوه بر اینکه ریگی به کفش داره کیس اصلی پرونده جدید نام هم هست... اما گفت هیچکدوممون کاری بدون اطلاعش انجام ندیم... امشب هم یه قرار ملاقات تایین شده با رئیس شرکت رقیبتون داره
بورام « چهره یونگی درهم شد و چیزی نگفت... نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت! با دیدن ساعت عین فرفره از جا بلند شدم و گفتم « من دیرم شده... میرم خونه باید سریع برم شرکت کار دارم
یونگی « خیلی خب باشه
بورام « عملا وا رفتم! قرار بود منو برسونه اما با اتفاقی که الان اوفتاد بیخیال من شده بود... چیزی نگفتم بعد از خداحافظی از پدر و مادر یونگی سوار ماشین شدم و به سمت عمارت خودمون رفتم....
جیهوپ « بعد از رفتن بورام همه در سکوت به حرف های کوک فکر میکردن....میدونستم یونگی بیخیال ربکا نمیشه...پس نزدیکش شدم و گفتم « یونگی اگه پای لجبازی وسط باشه تو از بورام لجباز تری! میتونی بعد از دستگیری با ربکا صحبت کنی نرو سراغش
یونگی « اما من بهش اعتماد کرده بودم! قلبم رو بهش داده بودم... هیچکس حق نداره اینجوری از اعتمادم سو استفاده کنه! کاری میکنم پشیمون بشه
جیهوپ « الان مثلا لج کردی؟
بورام « فقط تو میتونی قهر کنی؟
جیهوپ « لازمه یادآوری کنم دیشب چیکار کردی؟
بورام « با قهر کردنت الان همه چی درست شد؟
جیهوپ « بورام
یونگی « الان جای بحث کردن نیست! قراره مفصل صحبت کنیم اما الان نه هوم؟
بورام « تو هم که فقط بلدی منو خفه کنی
کوک « با زنگ خورن گوشیم از همه عذرخواهی کردم و رفتم بیرون.... بفرمایید
_سلام پسر شجاع
کوک « هیونگ تویی؟؟؟
_ نصفه شبی پیامک میدی میری؟ مگه جواب نمیخواهی؟
کوک « اوه یادم رفت... خب حالا چیزی دستگیرت شد هیونگ؟
_سویی ربکا... مدل سه تا شرکته که دو تا میشناسی اون یکی هم شرکت رقیبه....
کوک « رابطه مشکوکی پیدا نکردی؟
_اخیرا چند تا دیدار مشکوک با رئیس شرکت رقیبتون داشته ... هر ماه راس ساعتی خاص
کوک « میتونی تاریخ قرار این ماهشون رو پیدا کنی؟
_منو دست کم گرفتی بچه؟
کوک « پیدا کردیییی؟؟؟؟؟
_اره... امشب ساعت هشت کلاب بالا شهر
کوک « اوه... مرسییی هیونگی
_ کوک! به جیهوپ و یونگی بگو سرخود نرن اونجا! ربکا رابطه مشکوکی با باند معروف قاچاق هم داره خودمون میریم سراغشون.... تاکید میکنم هیچ کدومتون نرین! خب کاری نداری؟
کوک « نه ممنون نامجونا....
_دیشب بعد از اون اتفاق طبق خواسته ی یونگی کوک به نامجون که پلیس ویژه بود پیام داد و تمام ماجرا رو تعریف کرد! قرار شد نامجون درباره ربکا تحقیق کنه و بهشون خبر بده.... اون لحظه هیچکدومشون فکرشم نمیکرد ربکا خودش کیس پرونده جدید نامجونه....
کوک « هی بچه ها یه خبر داغ
یونگی « نامجون جواب داده؟
کوک « دقیقا... حدس بورام درست بوده... علاوه بر اینکه ریگی به کفش داره کیس اصلی پرونده جدید نام هم هست... اما گفت هیچکدوممون کاری بدون اطلاعش انجام ندیم... امشب هم یه قرار ملاقات تایین شده با رئیس شرکت رقیبتون داره
بورام « چهره یونگی درهم شد و چیزی نگفت... نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت! با دیدن ساعت عین فرفره از جا بلند شدم و گفتم « من دیرم شده... میرم خونه باید سریع برم شرکت کار دارم
یونگی « خیلی خب باشه
بورام « عملا وا رفتم! قرار بود منو برسونه اما با اتفاقی که الان اوفتاد بیخیال من شده بود... چیزی نگفتم بعد از خداحافظی از پدر و مادر یونگی سوار ماشین شدم و به سمت عمارت خودمون رفتم....
جیهوپ « بعد از رفتن بورام همه در سکوت به حرف های کوک فکر میکردن....میدونستم یونگی بیخیال ربکا نمیشه...پس نزدیکش شدم و گفتم « یونگی اگه پای لجبازی وسط باشه تو از بورام لجباز تری! میتونی بعد از دستگیری با ربکا صحبت کنی نرو سراغش
یونگی « اما من بهش اعتماد کرده بودم! قلبم رو بهش داده بودم... هیچکس حق نداره اینجوری از اعتمادم سو استفاده کنه! کاری میکنم پشیمون بشه
۱۶۱.۵k
۱۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.