پارت دهم ....فاکر جوجه
پارت دهم
ویو یوری
لنگان لنگان رفتن پایین که دیدم رو مبل نشسته و عصبی به تلویزیون خاموش خیره شده
رفتم کنارش نشستم که توجهی بهم نکرد و بلند شد رفت تو آشپزخونه پشت سرش رفتم
دستاشو گذاشت رو اپن و لیوان آب رو سر کشید و گذاشت رو اپن
رفتم نزدیک خواستم کوچولو بغلش کنم و معذرت خواهی کنم ( منظورم از کوچولو بغل کردن ..عین عشق نیست فقط بخاطر اینکه از دلش در بیارست و محکم ن فقط در حد کم بود ) که یدفه گفت
ف: حتی فکرشم نکن نزدیکم شی و دست بم بزنی
_: میخواستم معذرت خواهی کنم و ازت تشکر کنم ( با بغض )
ف : باش ..همین که شکنجت نمیدم برو خدا تو شکر کن( زیر لب) .
_: چرا شکنجه ؟
برگشت سمتم و تو دو سانتی صورتم وایستاد و گفت
ف : شبیه مادرتی.. دربارت تحقیق کردم
اینو گفت شوک شدم از کنارم رد شد و رفت بالا مجبور رفتم رو مبل دراز کشیدم که خوابم برد
فردا صبح....
ویو هیونجین
بیدار شدم و لباسامو پوشیدم و رفتم سمت ماشین سیاهم و روشنش کردم دیروز یورا کلید خونشون رو بم داده بود چون میگفت من خیلی خوابالوعم صدای درو نمیشنوم باز کن بیا تو ...قرار بود برم دنبال یورا بریم صبحونه بخوریم بیرون و بعدش ببرمش مدرسه ..رسیدم جلو خونشون پارک کردم و رفتم تو آسانسور رو زدم طبقه ی 6 ..رفتم کلیدو انداختم رو در و بازش کردم رفتم تو دیدم کسی خونه نیست ...رفتم سمت آشپزخونه که ی کافی بدم دستش وقتی بیدار شد همونجوری که تو آشپزخونه ورجه وورجه میکردم میگفتم
ه : آهای خرس تنبل بلند شو دیرت شد
دیدم نه بیدار نمیشه رفتم اتاقش نبود یکم بیشتر دقت کردم دیدم رو مبل کسی خوابیده ..جلوتر که رفتم دیدم یورا بغل ی پسر خوابیده
خون به مغزم نرسید و داد زدم ( با صدای کلفتی )
ه : یورااااااااا
که با صدام هردوشون بلند شدن
ویو یورا
یهو با داد یکی بلند شدم که دیدم قامت هیونجین جلومه
بیشتر که دقت کردم دیدم من بغل کوکم و کوک دستش دور کمرم حلقست و منم رو پاشم و از خجالت آب شدم بلند شدم گفتم
+: ه..هیون..
ه : ارههعع هیونجین ..اگر سرت شلوغ بود میگفتی نمیومدم دیگههع
ویو کوک
با داد یکی بلند شدم که دیدم ی پسر داره با یورا بحث میکنه
ک : تو کیی دیگه ؟
ه : ب ت چ مرتیکه ..تو بگو کیی که تو خونه ی یورایی
بلند شدم و عصبی نگاش کردم
ک: دوست یورا .. که چی ؟
شرط .. فقط هر سه تا پارت ۳ نفر لایک کنه ؛)
ویو یوری
لنگان لنگان رفتن پایین که دیدم رو مبل نشسته و عصبی به تلویزیون خاموش خیره شده
رفتم کنارش نشستم که توجهی بهم نکرد و بلند شد رفت تو آشپزخونه پشت سرش رفتم
دستاشو گذاشت رو اپن و لیوان آب رو سر کشید و گذاشت رو اپن
رفتم نزدیک خواستم کوچولو بغلش کنم و معذرت خواهی کنم ( منظورم از کوچولو بغل کردن ..عین عشق نیست فقط بخاطر اینکه از دلش در بیارست و محکم ن فقط در حد کم بود ) که یدفه گفت
ف: حتی فکرشم نکن نزدیکم شی و دست بم بزنی
_: میخواستم معذرت خواهی کنم و ازت تشکر کنم ( با بغض )
ف : باش ..همین که شکنجت نمیدم برو خدا تو شکر کن( زیر لب) .
_: چرا شکنجه ؟
برگشت سمتم و تو دو سانتی صورتم وایستاد و گفت
ف : شبیه مادرتی.. دربارت تحقیق کردم
اینو گفت شوک شدم از کنارم رد شد و رفت بالا مجبور رفتم رو مبل دراز کشیدم که خوابم برد
فردا صبح....
ویو هیونجین
بیدار شدم و لباسامو پوشیدم و رفتم سمت ماشین سیاهم و روشنش کردم دیروز یورا کلید خونشون رو بم داده بود چون میگفت من خیلی خوابالوعم صدای درو نمیشنوم باز کن بیا تو ...قرار بود برم دنبال یورا بریم صبحونه بخوریم بیرون و بعدش ببرمش مدرسه ..رسیدم جلو خونشون پارک کردم و رفتم تو آسانسور رو زدم طبقه ی 6 ..رفتم کلیدو انداختم رو در و بازش کردم رفتم تو دیدم کسی خونه نیست ...رفتم سمت آشپزخونه که ی کافی بدم دستش وقتی بیدار شد همونجوری که تو آشپزخونه ورجه وورجه میکردم میگفتم
ه : آهای خرس تنبل بلند شو دیرت شد
دیدم نه بیدار نمیشه رفتم اتاقش نبود یکم بیشتر دقت کردم دیدم رو مبل کسی خوابیده ..جلوتر که رفتم دیدم یورا بغل ی پسر خوابیده
خون به مغزم نرسید و داد زدم ( با صدای کلفتی )
ه : یورااااااااا
که با صدام هردوشون بلند شدن
ویو یورا
یهو با داد یکی بلند شدم که دیدم قامت هیونجین جلومه
بیشتر که دقت کردم دیدم من بغل کوکم و کوک دستش دور کمرم حلقست و منم رو پاشم و از خجالت آب شدم بلند شدم گفتم
+: ه..هیون..
ه : ارههعع هیونجین ..اگر سرت شلوغ بود میگفتی نمیومدم دیگههع
ویو کوک
با داد یکی بلند شدم که دیدم ی پسر داره با یورا بحث میکنه
ک : تو کیی دیگه ؟
ه : ب ت چ مرتیکه ..تو بگو کیی که تو خونه ی یورایی
بلند شدم و عصبی نگاش کردم
ک: دوست یورا .. که چی ؟
شرط .. فقط هر سه تا پارت ۳ نفر لایک کنه ؛)
۶.۸k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.