p6
کشون کشون سمت یه لیموزین مشکی رنگ بردنم....
این حس چیه...
ترس_ ناامیدی_اظطراب_شاید هم مرگ
خیلی ترسیده بودم هر لحظه دلم میخواست از ماشین برم بیرون و فرار کنم ولی در هردو سمتم دو تا مرد غول پیکر بودن ترسناک تر از اون نمیدونستم کجا میبرنم
نمیتونستم تکون بخورم انگار یه مجسمه شده بودم
۲۰min
حدود بیست دقیقه گذشته بود که با دستمالی که جلوی دهنم گذاشتن چشام جز سیاهی هیچی نمیدید
.
.
.
با باز شدن چشام آرزو میکردم خواب بوده باشه تمام این اتفاقات
ولی.. با اتاقی روبه رو شدم که اتاق چه عرض کنم یه سگ دونی بود (ببخشید🗿🔪)
کل اون انباری رو با دقت نگاه کردم که شاید یه راهی برای فرار وجود داشته باشه در همون حین در با شدت باز شد که خودم ریختم پرام موند...
_هی بیب میدونم بیداری
+با...هام چکا...ر داری...مرتی..که
_عه عه حرف بد آدم با استادش اینجوری حرف میزنه؟
+بزار برم ...از..ت خوا..هش میکنم
_عوممم دانشگاه رو بیخیال اون اصن دانشگاه نبود که
+چ..چی
_محل جم آوری دختر واس خودم بود هانی
+مرتیکه حرومزاده(فیکه هااا)
با شدت موهامو گرفت و به سطح زمین کوبوند
_یه بار دیگه تکرار کن!!
+مر..تیک..ه حر..ومزا..ده اخخ
یه بار دیگه سرمو به زمین کوبوند که فکر کردم آخر خطع که واقعا هم هس
خون زمینو پوشونده بود
_ببرینش!
زیاد نوشتم هاااا
این حس چیه...
ترس_ ناامیدی_اظطراب_شاید هم مرگ
خیلی ترسیده بودم هر لحظه دلم میخواست از ماشین برم بیرون و فرار کنم ولی در هردو سمتم دو تا مرد غول پیکر بودن ترسناک تر از اون نمیدونستم کجا میبرنم
نمیتونستم تکون بخورم انگار یه مجسمه شده بودم
۲۰min
حدود بیست دقیقه گذشته بود که با دستمالی که جلوی دهنم گذاشتن چشام جز سیاهی هیچی نمیدید
.
.
.
با باز شدن چشام آرزو میکردم خواب بوده باشه تمام این اتفاقات
ولی.. با اتاقی روبه رو شدم که اتاق چه عرض کنم یه سگ دونی بود (ببخشید🗿🔪)
کل اون انباری رو با دقت نگاه کردم که شاید یه راهی برای فرار وجود داشته باشه در همون حین در با شدت باز شد که خودم ریختم پرام موند...
_هی بیب میدونم بیداری
+با...هام چکا...ر داری...مرتی..که
_عه عه حرف بد آدم با استادش اینجوری حرف میزنه؟
+بزار برم ...از..ت خوا..هش میکنم
_عوممم دانشگاه رو بیخیال اون اصن دانشگاه نبود که
+چ..چی
_محل جم آوری دختر واس خودم بود هانی
+مرتیکه حرومزاده(فیکه هااا)
با شدت موهامو گرفت و به سطح زمین کوبوند
_یه بار دیگه تکرار کن!!
+مر..تیک..ه حر..ومزا..ده اخخ
یه بار دیگه سرمو به زمین کوبوند که فکر کردم آخر خطع که واقعا هم هس
خون زمینو پوشونده بود
_ببرینش!
زیاد نوشتم هاااا
۵.۶k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.