ماه من
از زبان راوی: ما بین هزاران خاطرات مسیری پرپیچ و خم را گذاشتیم نمیشه گفت که پخته شدیم هیچ کسی کامل پخته و عاقل نمی شود ممکن است ما در سن ۷۰ سالگی اتفاقاتی رو تجربه کنیم که راجبشان هیچ چیز نمی دانیم اما این زمان دست اتفاقاتش نه زمانش
چند روز گذشته بود دازای تمام تلاش رو کرد یه جادویی پیدا کرد که وقتی آهاراباکی بیدار شد بره تو ذهن چویا جادو رو برداشت و رفت تو اتاق و دید چویا دوباره اونجوری شده اومد نزدیک
- قشنگم الان نجاتت میدم جادو رو فعال کرد و رفت داخل ذهن چویا یه فضای تاریک و ترسناک رو دید یهو شکل آهاراباکی رو دید
رفت دنبالش اون یک جا نشسته بود و تکون نمیخورد و یهو کلی صدا اومد : تو بدرد بخور نیستی، برو بمیر ، اگه میمردی بهتر بود ، چرا همه میمیرن غیر از تو ...
یهو از آهاراباکی صدایی آشنا در اومد: ولم کنید تنهام بذارین
دازای فهمید این حرفها بودن که آهاراباکی رو تو ذهن چویا درست کرده بود و اگر نه اون آهاراباکی خود چویا بود
رفت نزدیک و بغلش کرد
- میدونم تحمل این حرف ها چقدر سخته ولی من تا ابد کنارتم هرچی دوست داری بهم بگو
+ دازای...به خاطر آهاراباکی اسما یادم میره ولی تو رو یادم میاد.... دازای
همه چیز به یک باره عوض شد آهاراباکی اون صدا ها همه جاشون رو به نور دادند چویا دوباره خودش شد
دازای از ذهن چویا بیرون اومد
چویا به دازای نگاه کرد
+ آهاراباکی رفت
- آره قشنگم اون برای همیشه رفت
دازای چویا رو بغل کرد و سرش رو بوسید
چند روز گذشته بود دازای تمام تلاش رو کرد یه جادویی پیدا کرد که وقتی آهاراباکی بیدار شد بره تو ذهن چویا جادو رو برداشت و رفت تو اتاق و دید چویا دوباره اونجوری شده اومد نزدیک
- قشنگم الان نجاتت میدم جادو رو فعال کرد و رفت داخل ذهن چویا یه فضای تاریک و ترسناک رو دید یهو شکل آهاراباکی رو دید
رفت دنبالش اون یک جا نشسته بود و تکون نمیخورد و یهو کلی صدا اومد : تو بدرد بخور نیستی، برو بمیر ، اگه میمردی بهتر بود ، چرا همه میمیرن غیر از تو ...
یهو از آهاراباکی صدایی آشنا در اومد: ولم کنید تنهام بذارین
دازای فهمید این حرفها بودن که آهاراباکی رو تو ذهن چویا درست کرده بود و اگر نه اون آهاراباکی خود چویا بود
رفت نزدیک و بغلش کرد
- میدونم تحمل این حرف ها چقدر سخته ولی من تا ابد کنارتم هرچی دوست داری بهم بگو
+ دازای...به خاطر آهاراباکی اسما یادم میره ولی تو رو یادم میاد.... دازای
همه چیز به یک باره عوض شد آهاراباکی اون صدا ها همه جاشون رو به نور دادند چویا دوباره خودش شد
دازای از ذهن چویا بیرون اومد
چویا به دازای نگاه کرد
+ آهاراباکی رفت
- آره قشنگم اون برای همیشه رفت
دازای چویا رو بغل کرد و سرش رو بوسید
۵.۹k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.