37 Part
همون طور داشتم راه میرفتم. حواسم نبود. با یه نفر برخورد کردم و افتادم زمین. همه بهم زل زده بودن. کیفم پرت شده بود روی زمین. ولی اون اصلا تکون نخورد ( یاد کی افتادید؟ )
دستشو سمتم دراز کرد، گرفتمش و بلند شدم. صورتمو بالا گرفتم تا ببینمش و ...
مگه میشه؟ ایننن تهیونگهههه؟
با صورتی بهت زده و دهنی باز نگاهش میکردم. چطور ممکنه؟
قلبم تند تند میزد. سخت میتونستم نفس بکشم.
زل زده بودم توی چشماش. جوری تمام خاطراتمون توی ذهنم پلی شدن. قلبم درد میکرد.
خواستم ازش فاصله بگیرم که سرم گیج رفت و دیگه بعدش چیزی رو به خاطر نمیارم.
از زبان تهیونگ:
یه نفر بهم برخورد کرد. خواستم بهش کمک کنم. کیوت و خوشگل بود. وقتی نگاهش میکردم حس خوبی بهم میداد و انگار قلبم توسط یه نفر مورد نوازش قرار میگرفت. حسی که میدونم تجربش نکردم ولی خیلی آشنا بود.
میخواست بیوفته که گرفتمش. غش کرد. سرشو روی سینم گذاشتم.
همونجور بلندش کردم، بردمش بیرون تا بهش هوا بخوره. یکم آب روی صورتش پاشیدم که باعث شد بهوش بیاد.
همونطور توی بغلم بود. دیدم داره گریه میکنه.
دستمو بردم سمت صورتش و اشکاش رو پاک کردم.
تهیونگ: خوبی؟؟
از زبان ا/ت:
محکم تر بغلش کردم.
ا/ت: میشه فقط چند ثانیه همینجوری بمونیم؟
تهیونگ: باشه
از زبان ا/ت:
دلم تنگ شده بود. شاید برای چند دقیقه هم که شده بتونم توی بغلش بمونم. همون چند دقیقه. کاش میشد ابدی باشه.
ازش جدا شدم.
ا/ت: ممنون
بلند شدم و میخواستم برم.
تهیونگ: اگه بزارید من میرسونمتون.
ا/ت: نه مرسی
اومد سمتم و دستمو گرفت.
تهیونگ: خواهش میکنم لطفا
ا/ت: مزاحم نمیشم.
تهیونگ: نمیتونم بزارم همینجوری برید.
ا/ت: ممنون
سوار ماشین شدیم و منو تا خونه رسوند.
تهیونگ: اگه کمکی خواستید این شماره منه.
شمارشو گرفتم ولی به حال من چه فرقی میکنه. شمارشو از قبل داشتم.
...
خودم سرنوشتن این پارت خرذوق شدم
به خدا لایک نکنید شب میام به خوابتون.
❤️😂
دستشو سمتم دراز کرد، گرفتمش و بلند شدم. صورتمو بالا گرفتم تا ببینمش و ...
مگه میشه؟ ایننن تهیونگهههه؟
با صورتی بهت زده و دهنی باز نگاهش میکردم. چطور ممکنه؟
قلبم تند تند میزد. سخت میتونستم نفس بکشم.
زل زده بودم توی چشماش. جوری تمام خاطراتمون توی ذهنم پلی شدن. قلبم درد میکرد.
خواستم ازش فاصله بگیرم که سرم گیج رفت و دیگه بعدش چیزی رو به خاطر نمیارم.
از زبان تهیونگ:
یه نفر بهم برخورد کرد. خواستم بهش کمک کنم. کیوت و خوشگل بود. وقتی نگاهش میکردم حس خوبی بهم میداد و انگار قلبم توسط یه نفر مورد نوازش قرار میگرفت. حسی که میدونم تجربش نکردم ولی خیلی آشنا بود.
میخواست بیوفته که گرفتمش. غش کرد. سرشو روی سینم گذاشتم.
همونجور بلندش کردم، بردمش بیرون تا بهش هوا بخوره. یکم آب روی صورتش پاشیدم که باعث شد بهوش بیاد.
همونطور توی بغلم بود. دیدم داره گریه میکنه.
دستمو بردم سمت صورتش و اشکاش رو پاک کردم.
تهیونگ: خوبی؟؟
از زبان ا/ت:
محکم تر بغلش کردم.
ا/ت: میشه فقط چند ثانیه همینجوری بمونیم؟
تهیونگ: باشه
از زبان ا/ت:
دلم تنگ شده بود. شاید برای چند دقیقه هم که شده بتونم توی بغلش بمونم. همون چند دقیقه. کاش میشد ابدی باشه.
ازش جدا شدم.
ا/ت: ممنون
بلند شدم و میخواستم برم.
تهیونگ: اگه بزارید من میرسونمتون.
ا/ت: نه مرسی
اومد سمتم و دستمو گرفت.
تهیونگ: خواهش میکنم لطفا
ا/ت: مزاحم نمیشم.
تهیونگ: نمیتونم بزارم همینجوری برید.
ا/ت: ممنون
سوار ماشین شدیم و منو تا خونه رسوند.
تهیونگ: اگه کمکی خواستید این شماره منه.
شمارشو گرفتم ولی به حال من چه فرقی میکنه. شمارشو از قبل داشتم.
...
خودم سرنوشتن این پارت خرذوق شدم
به خدا لایک نکنید شب میام به خوابتون.
❤️😂
۲۳.۹k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.