پارت 22
پارت 22
بشم نه نه
وجنان: بس منتظر کارت عروسیش باش
اونم نه
رمان از زبان دریا@#$^&9
به درنا تمام ماجرا گفتم
درنا: ریدم که بدم ریدم وای خدا الان درباره ام چی فکر میکنه
من: هیچی
درنا: وای باید بریم المان همین الان
الهه: اول فرانسه بود که وای بهم نزن نقشه
من: راست میگه این کنه که من دیدم دوباره زنگ می زنه
درنا: باشه اما الان برین بیلیت بگیرین بریم فرانسه بسته دیگه
فانیذ: الان میگیرم
دوروز بعد
وسایل جمع کردم
یه عکس گرفتم تا استوری کنم جدیدن خوشم می اومد
نوشتم: در حال اماده شدن به سمت فرانسه
پست کردم
وسایل جمع کردیم
یه تیشرت سفید پوشیدم با یه لباس که بند داشت بعد تا زانوم می رسید شبیه لباس یک سره های لی اما این بافتیش بود که چار خونه ای کرم رنگ بود پوشیدم
با یه بوت کرم رنگ
موهام یکم حالت دادم کلا هنری کرمی گذاشتم
الهه: نه بابا شبیه خارجی ها شده
درنا: از این تیپ ها بلد بودی نمیزدی شیطون
خندیدم من باید اول خودم تو الویت باشم اینو مشاورم گفته بود
برق لب زدم با فرمژه همین بست بود
چمدونم برداشتم رفتیم
من: چه زود بیلیت گرفتی
فانیذ: بود منم گرفتم اول بریم یه چیز بخوریم سه ساعت به پرواز مونده
رفتیم یه رستوران غذا خوردین بعد رفتیم فرودگار عکس اخر تو ترکیه گرفتم رفتیم تو هواپیما که گوشیم زنگ خورد
من: باز چیکار داری تو
حسین: دارین میرین فرانسه
من: به تو چه
حسین: منم دارم میرم اونجا برای کار
من: خب
حسین: مراقب باشین
یهو یه پسره خورد بهم
اخ بلند گفتم
حسین: چیزی شد دریا حالت خوبه
من: اره
چمدون پسره خورد به دستم قرمز شده بود
من: فعلا
دستم بستم با باند خیلی درد می کرد
چشام بستم چند بار بیدار شدیم شام خوردیم بعد خوابیدم بدنم ضعیف شده بود دوباره
با تکون های الهه بیدار شدم
من: چیه
الهه: خوبی رسیدم پاشو
رفتیم از فرودگاره بیرون که یه ماشین جلو پامون ترمز زد حسین پیاده شد
درنا: این اینجا چیکار می کنه
حسین: باید صحبت کنیم
الهه و فانیذ که رفتن
همین جور که اینا بحث می کردن سرم گیج رفت افتادم
رمان از زبان نسین@#$%^&
یهوی شد رفتم فرانسه با امیر برای یه مهمونی که همه معمار ها و شرکتای نقشه کشی بودن که بعد رسیدنم پست دریا دیدم وقتی رسیدن رفتم دنبالشون با درنا داشتم بحث می کردم که دریا یهو بیهوش شد
درنا: دریااا
من: چشه
درنا: حسین تو رو خدا بلندش کن ببریم دکتر
بلندش کردم بردم تو ماشین رفتیم بیمارستان درنا گریه می کرد
من: چش شده یهو
درنا: ممکنه پلاکت خونش اومده باشه پایین گاز بده
همون موقعه گوشیم زنگ خورد
من: جانم داداش
درنا: گاز بده مرد
امیر: چی شد کی می میره تو رفتی اشتی کنی یا بکشی
من: حال دریا بهم خورد
امیر: چی شده
من: نمی دونیم یهو بیهوش شد اما درنا میگه پلاکت خونش پایین
امیر: ادرس بیمارستان بده
بشم نه نه
وجنان: بس منتظر کارت عروسیش باش
اونم نه
رمان از زبان دریا@#$^&9
به درنا تمام ماجرا گفتم
درنا: ریدم که بدم ریدم وای خدا الان درباره ام چی فکر میکنه
من: هیچی
درنا: وای باید بریم المان همین الان
الهه: اول فرانسه بود که وای بهم نزن نقشه
من: راست میگه این کنه که من دیدم دوباره زنگ می زنه
درنا: باشه اما الان برین بیلیت بگیرین بریم فرانسه بسته دیگه
فانیذ: الان میگیرم
دوروز بعد
وسایل جمع کردم
یه عکس گرفتم تا استوری کنم جدیدن خوشم می اومد
نوشتم: در حال اماده شدن به سمت فرانسه
پست کردم
وسایل جمع کردیم
یه تیشرت سفید پوشیدم با یه لباس که بند داشت بعد تا زانوم می رسید شبیه لباس یک سره های لی اما این بافتیش بود که چار خونه ای کرم رنگ بود پوشیدم
با یه بوت کرم رنگ
موهام یکم حالت دادم کلا هنری کرمی گذاشتم
الهه: نه بابا شبیه خارجی ها شده
درنا: از این تیپ ها بلد بودی نمیزدی شیطون
خندیدم من باید اول خودم تو الویت باشم اینو مشاورم گفته بود
برق لب زدم با فرمژه همین بست بود
چمدونم برداشتم رفتیم
من: چه زود بیلیت گرفتی
فانیذ: بود منم گرفتم اول بریم یه چیز بخوریم سه ساعت به پرواز مونده
رفتیم یه رستوران غذا خوردین بعد رفتیم فرودگار عکس اخر تو ترکیه گرفتم رفتیم تو هواپیما که گوشیم زنگ خورد
من: باز چیکار داری تو
حسین: دارین میرین فرانسه
من: به تو چه
حسین: منم دارم میرم اونجا برای کار
من: خب
حسین: مراقب باشین
یهو یه پسره خورد بهم
اخ بلند گفتم
حسین: چیزی شد دریا حالت خوبه
من: اره
چمدون پسره خورد به دستم قرمز شده بود
من: فعلا
دستم بستم با باند خیلی درد می کرد
چشام بستم چند بار بیدار شدیم شام خوردیم بعد خوابیدم بدنم ضعیف شده بود دوباره
با تکون های الهه بیدار شدم
من: چیه
الهه: خوبی رسیدم پاشو
رفتیم از فرودگاره بیرون که یه ماشین جلو پامون ترمز زد حسین پیاده شد
درنا: این اینجا چیکار می کنه
حسین: باید صحبت کنیم
الهه و فانیذ که رفتن
همین جور که اینا بحث می کردن سرم گیج رفت افتادم
رمان از زبان نسین@#$%^&
یهوی شد رفتم فرانسه با امیر برای یه مهمونی که همه معمار ها و شرکتای نقشه کشی بودن که بعد رسیدنم پست دریا دیدم وقتی رسیدن رفتم دنبالشون با درنا داشتم بحث می کردم که دریا یهو بیهوش شد
درنا: دریااا
من: چشه
درنا: حسین تو رو خدا بلندش کن ببریم دکتر
بلندش کردم بردم تو ماشین رفتیم بیمارستان درنا گریه می کرد
من: چش شده یهو
درنا: ممکنه پلاکت خونش اومده باشه پایین گاز بده
همون موقعه گوشیم زنگ خورد
من: جانم داداش
درنا: گاز بده مرد
امیر: چی شد کی می میره تو رفتی اشتی کنی یا بکشی
من: حال دریا بهم خورد
امیر: چی شده
من: نمی دونیم یهو بیهوش شد اما درنا میگه پلاکت خونش پایین
امیر: ادرس بیمارستان بده
۱.۶k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.