پارت دوم:
-خواهرم و دوست پسرش، کارینا و بنگچان جونم
با فکر اینکه قراره بنگچان هم برای تولدش به کلاب بیاد لبخندی روی لبش نشست که البته با ورود خواهر لجبازش پاک شد.
فلیکس برای فردا شب برنامه ای نداشت پس بد نبود قبل از امتحانای میان ترمش یکم با دوستاش وقت میگذروند.
-باشه، بعدا میبینمت
گوشی رو قطع کرد و بعد از برداشتن سوئیچ و کیفش پیاده شد.
حوصله بحث با پدرش رو نداشت پس بلافاصله بعد از رسیدنش به سمت اتاق خودش حرکت کرد که با صدای پدرش متوقف شد.
-کجا با این عجله آقای هوانگ
جک با با غرور پرسید و دست به سینه منتظر جواب موند
چشماش رو روی هم فشار داد و سعی کرد خودش رو آروم کنه تا نزنه فک اون مرد مثلا پدر رو بیاره پایین.
سمت مرد برگشت و با ابروی بالایی بهش نگاه کرد.
-شنیدم جلسه ی امروز رو نرفتی دلیلش؟
-میخواستم ببینم فوضولم کیه فهمیدم تویی. درضمن فک نکن نفهمیدم کلاغات همه جا دنبالم میکنن
اون مرد عملا خفه شد، برای ضایع نشدنش زیر لب زمزمه کرد
-پسره ی..
وارد آشپزخونه شد و لیوان آبی برداشت و خودش رو مشغول خوردن آب کرد.
اون مرد همیشه همینطوری بود. اولاش با غرور تیکه مینداخت و با تمسخر صحبت میکرد اما وقتی میدید هر حرفی که بزنه بدتر ضایع میشه خفه خون میگرفت
پوزخند محوی زد و از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد..
با فکر اینکه قراره بنگچان هم برای تولدش به کلاب بیاد لبخندی روی لبش نشست که البته با ورود خواهر لجبازش پاک شد.
فلیکس برای فردا شب برنامه ای نداشت پس بد نبود قبل از امتحانای میان ترمش یکم با دوستاش وقت میگذروند.
-باشه، بعدا میبینمت
گوشی رو قطع کرد و بعد از برداشتن سوئیچ و کیفش پیاده شد.
حوصله بحث با پدرش رو نداشت پس بلافاصله بعد از رسیدنش به سمت اتاق خودش حرکت کرد که با صدای پدرش متوقف شد.
-کجا با این عجله آقای هوانگ
جک با با غرور پرسید و دست به سینه منتظر جواب موند
چشماش رو روی هم فشار داد و سعی کرد خودش رو آروم کنه تا نزنه فک اون مرد مثلا پدر رو بیاره پایین.
سمت مرد برگشت و با ابروی بالایی بهش نگاه کرد.
-شنیدم جلسه ی امروز رو نرفتی دلیلش؟
-میخواستم ببینم فوضولم کیه فهمیدم تویی. درضمن فک نکن نفهمیدم کلاغات همه جا دنبالم میکنن
اون مرد عملا خفه شد، برای ضایع نشدنش زیر لب زمزمه کرد
-پسره ی..
وارد آشپزخونه شد و لیوان آبی برداشت و خودش رو مشغول خوردن آب کرد.
اون مرد همیشه همینطوری بود. اولاش با غرور تیکه مینداخت و با تمسخر صحبت میکرد اما وقتی میدید هر حرفی که بزنه بدتر ضایع میشه خفه خون میگرفت
پوزخند محوی زد و از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد..
۱.۵k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.