through his eyes
through his eyes
p8
"پشتمو خالی نکن. بیا قول هامون رو نگه داریم... من هنوز..."
اما حرفش با قرار گرفتن دوباره لب های بی قرار تهیونگ روی لب هاش، ناتموم موند. تهیونگ بی قرار شده بود. از اون همه درد خسته شده بود. دیگه نمی خواست هیچ صدایی جز صدای قلب های عاشق خودش و جیمین رو بشنوه و این رو هم خوب می دونست که هیچ چیز و هیچکس به غیر از اون پسر زیبایی که جلوش نشسته بود نمی تونست اونطور بی قرارش کنه. و حالا که دلتنگی و حسرت نداشتنش هم به اون بی قراری دامن زده بود، پس چرا نباید جبران می کرد؟ جیمین اونجا بود و تهیونگ
اون پسر رو با تمام وجود می خواست. چرا نباید به دستش میاورد؟
لب های باریک جیمین رو با لذت می مکید و گاز های آروم می گرفت. جیمین هم همراهی می کرد. لب هاش رو بیشتر به لب های تهیونگ فشار می داد و زبونش رو روی لب های تهیونگ می کشید، انگار اون هم حالا یادش اومده بود که چقدر دلتنگه.
تهیونگ آروم بوسه عمیقشون رو با گاز نسبتا محکمی که از لب پایین جیمین گرفت قطع کرد. نگاه خمارش رو به چشم های قهوه ای جیمینش دوخت و آروم زمزمه کرد.
"دیگه این کار رو با من نکن. وگرنه مثل الان مجبور می شی تاوانش رو بدی."
جیمین با لبخند شیطنت آمیزی که گوشه لب های متورمش جا خوش کرده بود، دست هاش رو دور گردن تهیونگ انداخت و کنار گوشش زمزمه کرد.
"اگه قراره همچین تاوان شیرینی داشته باشه، من که خوشحالم می شم."
خودش رو بالاتر کشید و روی پاهای تهیونگ نشست. لب هاش رو پایین تر آورد و بوسه ی ریزی روی گردن تهیونگ زد. بدون این که لب هاش رو از پوست گردنش جدا کنه زمزمه کرد.
"اما ظاهرا تو زخمی هستی و نمی تونی... پس می ذاریمش برای یک وقت دیگه..."
و سرش رو برداشت و خواست بلند بشه که تهیونگ مچ دستش رو گرفت و با یک حرکت اون رو روی مبل انداخت و خودش هم روش نیم خیز شد.
با صدایی که حالا مثل جیمین شیطنت آمیز شده بود، در گوش جیمین زمزمه کرد.
"کی گفته تو حق داری به جای من تصمیم بگیری؟"
جیمین هم لحن شیطونش رو حفظ کرد و جواب داد.
"ازم چی می خوای کیم تهیونگ؟... بگو..."
تهیونگ سرش رو بالا برد و نگاهی به چشم های جیمین انداخت.
"اگه بگم، اونو بهم می دی؟"
جیمین لبخندی زد.
"البته..."
تهیونگ بوسه کوتاهی روی پیشونی جیمین گذاشت.
"همیشه کنارم بمون..."
لبخند شیطون جیمین محو شد و جای خودش رو به یک لبخند عمیق داد. شاید به خاطر همین عاشق این آدم شده بود. صداقت و پاکی ای که توی صداش موج می زد و اون نگاه های عمیقی که می تونست توشون غرق بشه. عاشق چشم های تهیونگ بود چون می تونست همه چیز رو از چشم هاش بفهمه. عاشق همه چیزش بود. دست هاش رو دور گردن تهیونگ انداخت اون رو به سمت خودش پایین آورد و به آغوش کشید.
"قبوله..."
ادامه دارد...
p8
"پشتمو خالی نکن. بیا قول هامون رو نگه داریم... من هنوز..."
اما حرفش با قرار گرفتن دوباره لب های بی قرار تهیونگ روی لب هاش، ناتموم موند. تهیونگ بی قرار شده بود. از اون همه درد خسته شده بود. دیگه نمی خواست هیچ صدایی جز صدای قلب های عاشق خودش و جیمین رو بشنوه و این رو هم خوب می دونست که هیچ چیز و هیچکس به غیر از اون پسر زیبایی که جلوش نشسته بود نمی تونست اونطور بی قرارش کنه. و حالا که دلتنگی و حسرت نداشتنش هم به اون بی قراری دامن زده بود، پس چرا نباید جبران می کرد؟ جیمین اونجا بود و تهیونگ
اون پسر رو با تمام وجود می خواست. چرا نباید به دستش میاورد؟
لب های باریک جیمین رو با لذت می مکید و گاز های آروم می گرفت. جیمین هم همراهی می کرد. لب هاش رو بیشتر به لب های تهیونگ فشار می داد و زبونش رو روی لب های تهیونگ می کشید، انگار اون هم حالا یادش اومده بود که چقدر دلتنگه.
تهیونگ آروم بوسه عمیقشون رو با گاز نسبتا محکمی که از لب پایین جیمین گرفت قطع کرد. نگاه خمارش رو به چشم های قهوه ای جیمینش دوخت و آروم زمزمه کرد.
"دیگه این کار رو با من نکن. وگرنه مثل الان مجبور می شی تاوانش رو بدی."
جیمین با لبخند شیطنت آمیزی که گوشه لب های متورمش جا خوش کرده بود، دست هاش رو دور گردن تهیونگ انداخت و کنار گوشش زمزمه کرد.
"اگه قراره همچین تاوان شیرینی داشته باشه، من که خوشحالم می شم."
خودش رو بالاتر کشید و روی پاهای تهیونگ نشست. لب هاش رو پایین تر آورد و بوسه ی ریزی روی گردن تهیونگ زد. بدون این که لب هاش رو از پوست گردنش جدا کنه زمزمه کرد.
"اما ظاهرا تو زخمی هستی و نمی تونی... پس می ذاریمش برای یک وقت دیگه..."
و سرش رو برداشت و خواست بلند بشه که تهیونگ مچ دستش رو گرفت و با یک حرکت اون رو روی مبل انداخت و خودش هم روش نیم خیز شد.
با صدایی که حالا مثل جیمین شیطنت آمیز شده بود، در گوش جیمین زمزمه کرد.
"کی گفته تو حق داری به جای من تصمیم بگیری؟"
جیمین هم لحن شیطونش رو حفظ کرد و جواب داد.
"ازم چی می خوای کیم تهیونگ؟... بگو..."
تهیونگ سرش رو بالا برد و نگاهی به چشم های جیمین انداخت.
"اگه بگم، اونو بهم می دی؟"
جیمین لبخندی زد.
"البته..."
تهیونگ بوسه کوتاهی روی پیشونی جیمین گذاشت.
"همیشه کنارم بمون..."
لبخند شیطون جیمین محو شد و جای خودش رو به یک لبخند عمیق داد. شاید به خاطر همین عاشق این آدم شده بود. صداقت و پاکی ای که توی صداش موج می زد و اون نگاه های عمیقی که می تونست توشون غرق بشه. عاشق چشم های تهیونگ بود چون می تونست همه چیز رو از چشم هاش بفهمه. عاشق همه چیزش بود. دست هاش رو دور گردن تهیونگ انداخت اون رو به سمت خودش پایین آورد و به آغوش کشید.
"قبوله..."
ادامه دارد...
۱۸.۸k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.