(ازدواج اجباری) پارت 10
(ازدواج اجباری) پارت 10
من هم که تعجب کرده بودم گفتم چی گفت که دوست دارم و گفت نمیتونم دوست داشته باشم اخه خیلی خوشگل و مهربونی ولی من بهش گفتم که امکان نداره تو که میدونی با اجبار باهم ازدواج کردیم گفت خیلیا با اجبار باهم زندگی میکنند و بعد عاشق هم میشن بعد اومد جلوتر و لبشو گذاشت رو لبم آروم اومد کنارم خوابید و همش بهم میگفت که دوسم داره که کم کم خوابم
برد
[از زبان جونگ کوک]
داشتم تو گوشش زمزمه میکردم که چقدر دوسش دارم که کم کم خوابش برد من هم خوابم برد صبح شد
[از زبان ا.ت]
بلند شدم تا جونگ کوک تو بغلمه اون هم بیدار شد گفت چاگیا(عزیزم) یه کم دیگه بخوابیم بعد فهمید که من پریودم بلند شد و گفت حالت خوبه بیا تا بریم صبحونه بخوریم رفتیم وصبحونه باهم خوردیم و رفتم به جنی زنگ زدم و جریان و براش تعریف کردم جنی گفت من هم بهت چیزی نگفتم چون پدر و مادر خودم اینجوری بودند
من هم که تعجب کرده بودم گفتم چی گفت که دوست دارم و گفت نمیتونم دوست داشته باشم اخه خیلی خوشگل و مهربونی ولی من بهش گفتم که امکان نداره تو که میدونی با اجبار باهم ازدواج کردیم گفت خیلیا با اجبار باهم زندگی میکنند و بعد عاشق هم میشن بعد اومد جلوتر و لبشو گذاشت رو لبم آروم اومد کنارم خوابید و همش بهم میگفت که دوسم داره که کم کم خوابم
برد
[از زبان جونگ کوک]
داشتم تو گوشش زمزمه میکردم که چقدر دوسش دارم که کم کم خوابش برد من هم خوابم برد صبح شد
[از زبان ا.ت]
بلند شدم تا جونگ کوک تو بغلمه اون هم بیدار شد گفت چاگیا(عزیزم) یه کم دیگه بخوابیم بعد فهمید که من پریودم بلند شد و گفت حالت خوبه بیا تا بریم صبحونه بخوریم رفتیم وصبحونه باهم خوردیم و رفتم به جنی زنگ زدم و جریان و براش تعریف کردم جنی گفت من هم بهت چیزی نگفتم چون پدر و مادر خودم اینجوری بودند
۹.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.