ازدواج اجباری پارت68
........ا.ت
تو اتاقم داشتم گریه میکردم و لارا هم جلوم استاده بود و بهم نگاه میکرد گفت
لارا:بسه اینقدر خودتو ناراحت نکن
با گریه چشمامو پاک کردم نگاهش کردم و گفتم
ا.ت:برو بیرون توم مثل اونایی هم تو نبودی منو به کتک دادن دادی حالا چی شده
لارا:دیدین اشکای کسایی که همیشه میخندن و بقیه رو میخندونن قلب ادمو میفشارد
ا.ت:من هیچ وقت واقعی نخندیدم
لارا:چرا خودتو عزیت میکنی جونگکوک لیاقتشو نداره
ا.ت:لع*نتی من برای اون گریه نمیکنم فقط زیادی خستم و نمیدونم کجا برم
لارا:باشه اینقدر گریه نکن بیا بخواب و استراحت کن
ا.ت:همم باشه ولی طوری خستگی بدنم و گرفته که خوابیدن و استراحت اثر نمیکنه
لارا:هرچی باشه بهتر از اینه که ذهنت مشغول باشه
دراز کشیدم اونم پتو رو کشید روم چشمام گرم شد و خوابم برد
...... جونگکوک Jk
وقت گذشت هوا تاریک شده بود رفتم بالا دیدم لارا کنار اتاق ما وایساده بود به سمت اتاق رفتم که با حرفش جلوم روگرفت
لارا: واقعا در مورد حال این دختر نگرانم پس دارم بهت میگم که وایسا از اینکه باهاش مثل یه حیوان برخورد کنی
نیشخندی زدم و گفتم
جونگکوک:تو الان نگران اونی
لارا:من نگرانشم چون میترسم مثل روز بشه
جونگکوک:دیونه ایی مثل تو میخواد منو نصیحت کنه تا بیشتر زندگی میکنم چیزای عجیب تری میبینم
تهیونگ از ته راه رو بهمون نزدیک شد و گفت
تهیونگ:چی شده لارا ا.ت چطوره
لارا:اون خوب نیست
تهیونگ:اره منم همین فکرو میکنم اون زیادی گوشه گیر شده
جونگکوک:هر چی باشه لارا ازش دورشو
بهم گوش نداد و به تهیونگ گفت
لارا:اون گوشه گیر نیست فقط زیادی حرف شنیده اون باهاش مثل یه حیوان رفتار میکنه معلومه افسرده میشه
بهش گوش ندادم و رفتم تو اتاق دیدم اتاق تاریکه ا.ت دیدم خوابیده رفتم نزدیک و سرش رو بو* سیدم
جونگکوک :ببخشید عسلم
تو اتاقم داشتم گریه میکردم و لارا هم جلوم استاده بود و بهم نگاه میکرد گفت
لارا:بسه اینقدر خودتو ناراحت نکن
با گریه چشمامو پاک کردم نگاهش کردم و گفتم
ا.ت:برو بیرون توم مثل اونایی هم تو نبودی منو به کتک دادن دادی حالا چی شده
لارا:دیدین اشکای کسایی که همیشه میخندن و بقیه رو میخندونن قلب ادمو میفشارد
ا.ت:من هیچ وقت واقعی نخندیدم
لارا:چرا خودتو عزیت میکنی جونگکوک لیاقتشو نداره
ا.ت:لع*نتی من برای اون گریه نمیکنم فقط زیادی خستم و نمیدونم کجا برم
لارا:باشه اینقدر گریه نکن بیا بخواب و استراحت کن
ا.ت:همم باشه ولی طوری خستگی بدنم و گرفته که خوابیدن و استراحت اثر نمیکنه
لارا:هرچی باشه بهتر از اینه که ذهنت مشغول باشه
دراز کشیدم اونم پتو رو کشید روم چشمام گرم شد و خوابم برد
...... جونگکوک Jk
وقت گذشت هوا تاریک شده بود رفتم بالا دیدم لارا کنار اتاق ما وایساده بود به سمت اتاق رفتم که با حرفش جلوم روگرفت
لارا: واقعا در مورد حال این دختر نگرانم پس دارم بهت میگم که وایسا از اینکه باهاش مثل یه حیوان برخورد کنی
نیشخندی زدم و گفتم
جونگکوک:تو الان نگران اونی
لارا:من نگرانشم چون میترسم مثل روز بشه
جونگکوک:دیونه ایی مثل تو میخواد منو نصیحت کنه تا بیشتر زندگی میکنم چیزای عجیب تری میبینم
تهیونگ از ته راه رو بهمون نزدیک شد و گفت
تهیونگ:چی شده لارا ا.ت چطوره
لارا:اون خوب نیست
تهیونگ:اره منم همین فکرو میکنم اون زیادی گوشه گیر شده
جونگکوک:هر چی باشه لارا ازش دورشو
بهم گوش نداد و به تهیونگ گفت
لارا:اون گوشه گیر نیست فقط زیادی حرف شنیده اون باهاش مثل یه حیوان رفتار میکنه معلومه افسرده میشه
بهش گوش ندادم و رفتم تو اتاق دیدم اتاق تاریکه ا.ت دیدم خوابیده رفتم نزدیک و سرش رو بو* سیدم
جونگکوک :ببخشید عسلم
۳۶.۸k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.