ایلیا : افرین دختر خوب خوب بلدی هان
ایلیا : افرین دختر خوب خوب بلدی هان
- پس چی
خودش داشت آجیل وتخمه ها رو می ریخت تو ظرف ها ولی همچین مشغول پسته خوردن شد که وایسادم نگاش می کردم
- همشو که خوردی
خندید وگفت : تو هم بیا بخور
- مال مهمونه
ایلیا : چه خبره یکم خوردم
- خیلی خوب بابا بخور چیکارت دارم
لباسهای ایلیا رو گذاشتم تو ماشین بعدم جارو کشیدم می خواستم گرد گیری کنم ایلیا نزاشت وخودش گرد گیری کرد منم رفتم حموم که خواب کاملا از سرم بپره اومدم بیرون لباسهام پوشیدم و موهام سشوار کشیدم که زود خشک بشه ولی موهام همچین پف کرده بود هر کاری می کردم پفشون نمی خوابید موهام فرفری ریز بود حالا وقتی حموم می کردم سرم می شد مثله جوجه تیغی با حرص جیغ کشیدم که ایلیا با ترس اومد داخل وگفت : چی شده
- اووووف خسته شدم موهام شده ....
خندید جیغ زدم به چی می خندی
ایلیا : یکم نرم کننده بزن
- زدم
ایلیا : با سشوارصاف کن
- آخه بلد نیستم ببین چی شد
خندیدوگفت : این دیگه مشکل خودته ولی با مزه شدی
رفت من موهام بافتم تا پفشون کمتر بشه ولی خیلی بد بودن کاش اتو موم رو میاوردم یکم صافشون می کردم رفتم بیرون دیگه کاری نمونده بودایلیا دراز کشیده بود رو کاناپه
- ایلیا پاشو برو اتاقت بخواب
ایلیا که رفت یه نگاه به اطرافم انداختم دوست داشتم بخوابم وقتم داشتم ولی بیخیال شدم ورفتم تو آشپزخونه
........
تا ایلیا خوابید یه کیک خوشمزه درست کرد چایم آماده کردم با صدای زنگ متعجب در رو باز کردم فرزام ومریم بودن
فرزام : تعارف نمی کنی بیایم داخل
- وای ببخشید
مریم رو بغل کردم تعارف کردم اومدن داخل نشستن
فرزام : ایلیا مطبه ؟
- نه خوابه
فرزام با لبخند نگام کرد وگفت : انحگار خانم این خونه ای چه بوی خوبی میاد
اخم کردم وگفتم : از این خوابها کسی برای من نبینه کیک درست کردم
مریم : اومممم من که خیلی گشنمه
- برم ایلیا رو بیدار کنم
رفتم تو اتاق ایلیا که خواب بود
- ایلیا ...
چشاش باز کرد ونگام کرد
- فرزام اینا اومدن تو حال نشستن
ایلیا : خیلی بد شد
ملافه رو کنار زد چیزی تنش نبود اولین بار بود اینجوری می دیدمش
ایلیا : تو برو پیششون یه دوش می گیرم میام
نگاهمو ازش گرفتم تازه متوجه شد چیزی تنش نیست ولی من دیگه نموندم ورفتم آشپزخونه مریمم اومد وگفت : کمک نمی خوای ؟
وسایل پذیرای رو کانتره بزار روومیز منم چای بیارم
چای ریختم کیکم گذاشتم تو ظرف مخصوصو بردم تو پذیرای ایلیا اومده بود وداشت با فرزام حرف می زد برگشتم تو آشپزخونه داشتم دنبال چنگال های مخصوص کیک می گشتم که ایلیا اومد داخل وگفت : چی می خوای
- چنگال
یهو اخم کرد متعجب نگاش کردم .
- چی شده
وقتی دستت نمی رسه انقدر خودتو کش نده
- خوب تو درازی
چنگال ها رو از بالا در آورد بهم داد وگفت : اگه من دراز دیگهمجبور نیستم خودم کش بدم تن وبدنم بزارم به نمایش
یه نگاه به خودم انداختم لباسم کوتاه بود ولی مت کجا می خواستم بدنم رو بزارم به نمایش باخشم نگاش کردم وگفتم : تن وبدنم رو بزارم به نمایش برای کی تو
- منظورم این نبود ...نفس...بدون توجه بهش رفتم تو اتاقش که لباسهام بپوشم اومد داخل
- برو بیرون
ایلیا : بخدا منظوری نداشتم ...نفس
- برو بیرون میخوام لباسهام بپوشم ..برو ...
ایلیا : نفس بخدا بدون منطور حرفمو زدم .اصلا اونی که تو برداشت کردی ...لباسمو از دستم کشید منم می کشیدم
- ول کن ایلیا
ایلیا : ول نمی کنم می خوای کجا بری
- برم خونمون
ایلیا : میگم بخدا چرا باور نمی کنی... معذرت میخوام ....نفسسس
آخخخخخخ
چی شد یهو مات ومتعجب ایلیا رو نگاه می کردم اونم شوکه نگام می کرد چقدر چشای ایلیا قشنگ بود چرا تا حالا توجه نکرده بودم درشت وخمار به رنگ کهربایی بینی تراشیده لبای قلوه ای انابی موهای عسلیش ریخته بود رو پیشونیش یهو به خودم اومدم خواستم بلند شم دستم پیچ خورد سرم خورد تو صورتش
آخخخخخ
دستپاچه از روش بلند شدم دستشو گذاشت روی بینیش
- چت شد
نشست وگفت : دماغمو شیکستی
- حقت بود
نگام کرد و گفت : بی حساب شدیم یا بازم می خوای بزنی
خندم گرفت بلند شد ورفت بیرون یکی از پیرهن های ایلیا روپوشیدم واومدم بیرون چای من یخ کرده بود
- پس چی
خودش داشت آجیل وتخمه ها رو می ریخت تو ظرف ها ولی همچین مشغول پسته خوردن شد که وایسادم نگاش می کردم
- همشو که خوردی
خندید وگفت : تو هم بیا بخور
- مال مهمونه
ایلیا : چه خبره یکم خوردم
- خیلی خوب بابا بخور چیکارت دارم
لباسهای ایلیا رو گذاشتم تو ماشین بعدم جارو کشیدم می خواستم گرد گیری کنم ایلیا نزاشت وخودش گرد گیری کرد منم رفتم حموم که خواب کاملا از سرم بپره اومدم بیرون لباسهام پوشیدم و موهام سشوار کشیدم که زود خشک بشه ولی موهام همچین پف کرده بود هر کاری می کردم پفشون نمی خوابید موهام فرفری ریز بود حالا وقتی حموم می کردم سرم می شد مثله جوجه تیغی با حرص جیغ کشیدم که ایلیا با ترس اومد داخل وگفت : چی شده
- اووووف خسته شدم موهام شده ....
خندید جیغ زدم به چی می خندی
ایلیا : یکم نرم کننده بزن
- زدم
ایلیا : با سشوارصاف کن
- آخه بلد نیستم ببین چی شد
خندیدوگفت : این دیگه مشکل خودته ولی با مزه شدی
رفت من موهام بافتم تا پفشون کمتر بشه ولی خیلی بد بودن کاش اتو موم رو میاوردم یکم صافشون می کردم رفتم بیرون دیگه کاری نمونده بودایلیا دراز کشیده بود رو کاناپه
- ایلیا پاشو برو اتاقت بخواب
ایلیا که رفت یه نگاه به اطرافم انداختم دوست داشتم بخوابم وقتم داشتم ولی بیخیال شدم ورفتم تو آشپزخونه
........
تا ایلیا خوابید یه کیک خوشمزه درست کرد چایم آماده کردم با صدای زنگ متعجب در رو باز کردم فرزام ومریم بودن
فرزام : تعارف نمی کنی بیایم داخل
- وای ببخشید
مریم رو بغل کردم تعارف کردم اومدن داخل نشستن
فرزام : ایلیا مطبه ؟
- نه خوابه
فرزام با لبخند نگام کرد وگفت : انحگار خانم این خونه ای چه بوی خوبی میاد
اخم کردم وگفتم : از این خوابها کسی برای من نبینه کیک درست کردم
مریم : اومممم من که خیلی گشنمه
- برم ایلیا رو بیدار کنم
رفتم تو اتاق ایلیا که خواب بود
- ایلیا ...
چشاش باز کرد ونگام کرد
- فرزام اینا اومدن تو حال نشستن
ایلیا : خیلی بد شد
ملافه رو کنار زد چیزی تنش نبود اولین بار بود اینجوری می دیدمش
ایلیا : تو برو پیششون یه دوش می گیرم میام
نگاهمو ازش گرفتم تازه متوجه شد چیزی تنش نیست ولی من دیگه نموندم ورفتم آشپزخونه مریمم اومد وگفت : کمک نمی خوای ؟
وسایل پذیرای رو کانتره بزار روومیز منم چای بیارم
چای ریختم کیکم گذاشتم تو ظرف مخصوصو بردم تو پذیرای ایلیا اومده بود وداشت با فرزام حرف می زد برگشتم تو آشپزخونه داشتم دنبال چنگال های مخصوص کیک می گشتم که ایلیا اومد داخل وگفت : چی می خوای
- چنگال
یهو اخم کرد متعجب نگاش کردم .
- چی شده
وقتی دستت نمی رسه انقدر خودتو کش نده
- خوب تو درازی
چنگال ها رو از بالا در آورد بهم داد وگفت : اگه من دراز دیگهمجبور نیستم خودم کش بدم تن وبدنم بزارم به نمایش
یه نگاه به خودم انداختم لباسم کوتاه بود ولی مت کجا می خواستم بدنم رو بزارم به نمایش باخشم نگاش کردم وگفتم : تن وبدنم رو بزارم به نمایش برای کی تو
- منظورم این نبود ...نفس...بدون توجه بهش رفتم تو اتاقش که لباسهام بپوشم اومد داخل
- برو بیرون
ایلیا : بخدا منظوری نداشتم ...نفس
- برو بیرون میخوام لباسهام بپوشم ..برو ...
ایلیا : نفس بخدا بدون منطور حرفمو زدم .اصلا اونی که تو برداشت کردی ...لباسمو از دستم کشید منم می کشیدم
- ول کن ایلیا
ایلیا : ول نمی کنم می خوای کجا بری
- برم خونمون
ایلیا : میگم بخدا چرا باور نمی کنی... معذرت میخوام ....نفسسس
آخخخخخخ
چی شد یهو مات ومتعجب ایلیا رو نگاه می کردم اونم شوکه نگام می کرد چقدر چشای ایلیا قشنگ بود چرا تا حالا توجه نکرده بودم درشت وخمار به رنگ کهربایی بینی تراشیده لبای قلوه ای انابی موهای عسلیش ریخته بود رو پیشونیش یهو به خودم اومدم خواستم بلند شم دستم پیچ خورد سرم خورد تو صورتش
آخخخخخ
دستپاچه از روش بلند شدم دستشو گذاشت روی بینیش
- چت شد
نشست وگفت : دماغمو شیکستی
- حقت بود
نگام کرد و گفت : بی حساب شدیم یا بازم می خوای بزنی
خندم گرفت بلند شد ورفت بیرون یکی از پیرهن های ایلیا روپوشیدم واومدم بیرون چای من یخ کرده بود
۱۴.۲k
۳۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.