چندشاتی.شات دوم
لیا چشماشو چرخوند...توی یه اتاق سرد بود...بادیوار های مشکی..شبیه اتاق یه عمارت باشکوه بود..بااینکه اتاق خیلی مجللی بود بشدت ترسناک بود....خیلی تاریک...با قاب عکس هایی از انسان هایی ک در حال مرگ بودن...
صدایی از در اومد...و در اروم باز شد...
اون کی بود؟
یه پسر با موهای بلند که از پشت بسته بودش...پرسینگ روی ابرو و لبش...تتو های دستش هیکلی درشت و قوی.با استایل دارک..بنظرتون اون کی بود..؟
درسته...جئون جونگکوک....
جونگکوک لب زد..:پاشو و بدون هیچ حرفی دنبالم بیا
لیا خاست حرفی بزنه...اما با گذاشتن دست کوک روی لبش ساکت موند و مسیر کوک رو دنبال کرد...
توی راه اتاق ها و سالن رو انالیز میکرد...همه چیز اینجا ترسناک بود...هرچند این چیزا برای لیا خیلی عادی بود...
کوک جلوی در اتاقی توفق کرد...
و کنار رفت..:برو داخل
نگاه لیا تغییر کرد...از نگاهی پر از ترس..رفت به نگاهی بدون هیچ حسی...ماسکشو بالا کشید...و درو باز کرد و رفت داخل..
وقتی وارد شد تنها چیزی که دید چند مرد یا پسر با اندام درشت بودن...اونا کی بودن؟..نمیدونست...
یکی از اون ها صحبت کرد..: جی کی این طعمه جدیده؟.
JK:هوم
نفر کناریش بلند شد و به سمت لیا اومد...
:یه پسر با اندام نسبتا درشت چشمای سبز و نگاه سرد.ولی خون شیرین...تحسینت میکنم جی کی!..طعمه خوبی اواردی...*توجه داشته باشید لیا اندام درشتی نداره لباساشه که اینجوری نشونش میده و موهاشم کوتاه نیست فقط از بالا جوری میبندش که مشخص نشه
نفر کناریش بلند شد...
N(نامجون)
اون یه پسر نیست یونگی!
دقت کن...انگشتای ظریف..خون شیرین...این نوع نگاه...ساکت بودنش...بی حرکت بودنش...اون یه دختره!...چراساکتی مادمازل؟....نمیخوای از خودت رو نمایی کنی؟
Ta(تهیونگ):
تو خیلی باهوشی نامی...ولی باید بزاریم خودش رونمایی کنه...
یونگی دستشو سمت لباس دخترک برد و تیکه ازش رو در اوارد و بدن ظریفش نمایان شد...
یونگی:حدس زده بودم....تویه دختری...
شرایط پارت بعد..
اصکی:پاره شدن
کامنت:20
لایک:20
فالو:510
صدایی از در اومد...و در اروم باز شد...
اون کی بود؟
یه پسر با موهای بلند که از پشت بسته بودش...پرسینگ روی ابرو و لبش...تتو های دستش هیکلی درشت و قوی.با استایل دارک..بنظرتون اون کی بود..؟
درسته...جئون جونگکوک....
جونگکوک لب زد..:پاشو و بدون هیچ حرفی دنبالم بیا
لیا خاست حرفی بزنه...اما با گذاشتن دست کوک روی لبش ساکت موند و مسیر کوک رو دنبال کرد...
توی راه اتاق ها و سالن رو انالیز میکرد...همه چیز اینجا ترسناک بود...هرچند این چیزا برای لیا خیلی عادی بود...
کوک جلوی در اتاقی توفق کرد...
و کنار رفت..:برو داخل
نگاه لیا تغییر کرد...از نگاهی پر از ترس..رفت به نگاهی بدون هیچ حسی...ماسکشو بالا کشید...و درو باز کرد و رفت داخل..
وقتی وارد شد تنها چیزی که دید چند مرد یا پسر با اندام درشت بودن...اونا کی بودن؟..نمیدونست...
یکی از اون ها صحبت کرد..: جی کی این طعمه جدیده؟.
JK:هوم
نفر کناریش بلند شد و به سمت لیا اومد...
:یه پسر با اندام نسبتا درشت چشمای سبز و نگاه سرد.ولی خون شیرین...تحسینت میکنم جی کی!..طعمه خوبی اواردی...*توجه داشته باشید لیا اندام درشتی نداره لباساشه که اینجوری نشونش میده و موهاشم کوتاه نیست فقط از بالا جوری میبندش که مشخص نشه
نفر کناریش بلند شد...
N(نامجون)
اون یه پسر نیست یونگی!
دقت کن...انگشتای ظریف..خون شیرین...این نوع نگاه...ساکت بودنش...بی حرکت بودنش...اون یه دختره!...چراساکتی مادمازل؟....نمیخوای از خودت رو نمایی کنی؟
Ta(تهیونگ):
تو خیلی باهوشی نامی...ولی باید بزاریم خودش رونمایی کنه...
یونگی دستشو سمت لباس دخترک برد و تیکه ازش رو در اوارد و بدن ظریفش نمایان شد...
یونگی:حدس زده بودم....تویه دختری...
شرایط پارت بعد..
اصکی:پاره شدن
کامنت:20
لایک:20
فالو:510
۱۴.۸k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.