تک پارتی(درخواستی)
درخواستی
#تک_پارتی
#هان
《وقتی تصادف کردی و....》
علامت هان_ علامت ا.ت+
ویو هان
"برای امروز کافیه میتونین برین!
هان که خسته شده بود آب را به سرش کشید و گفت:من کمی دیگه هم تمرین میکنم شما برید!
همگی خداحافظی کردنو رفتن به ساعت خیره شدم ساعت ۹ شبو نشون میداد..
آهنگ باز کردم و شروع کردم به رقصیدن که با صدای گوشیم مکث کردم رفتم سمتش ا.ت بود وقتی برداشتم صدای گریش و نفس نفسش به گوشم رسید که ترسیدم و آهنگو بستم
_ا.ت چیشده؟کجای؟حالت خوبه؟
ا.ت که با صدای هان اشکش شدتر گرفته بود گفت:ها..هان.هاننن
_جانم ا.ت چیشده بم بگوو!
+هان لطفا بیا پیشم!(گریه نفس نفس کنان)
_بم بگووو کجایی ا.ت خودمو میرسونم!
+بی..بیمارستان
هان که با شنیدن اسم بیمارستان خشکش زده بود بغض کرد و گفت:چی..چیشده ا.ت!؟
ا.ت اینبار گریش شدتر گرفت و گفت:تصادف کردم!
هان اینبار کتشو از رو میز محکم برداشت و دوید سمت ماشین
_دارم میام عشقم تحمل کن!
هان ماشینو روشن کرد و به راه افتاد ولی گوشیو قطع نکرد تا از ا.ت خبردار باشه!
_ا.ت؟؟الان حالت خوبه؟!
هان که جوابی از ا.ت نشنید دوباره نگران تر از قبل ادامه داد
_ا.تتت ده بنالللل دارممم دیونهههه میشممم حالتت خوبههه!؟
با دادش گریش گرفت
که یهو صدای که از گوشی پخش شد باعث شد اشکاشو پاک کنه و با دقت گوش بده!
(علامت پرستار /)
/الوو کسی پشت تلفنه؟
_الوو شوهر خانم ا.ت هستم میشه بدونم حالش چطوره؟!
/اون الان خوبه فقط از ترس بیهوش شده بی زحمت زود خودتونو برسونین!
_چشم چشم الان میرسم!
هان گوشیو قطع کرده و با سرعت بالای خودشو به بیمارستان رسوند که بعد رسیدنش رفت سمت پذیرش نفس نفس میزد..
(علامت پزیرش *)
*آقا حالتون خوبه؟
هان نفس نفس کنان ادامه داد:ا.ت کیم ا.ت..
پذیرش که اسمشو شنیده بود گفت
/حالش خوبه نگران نباشین اتاق ۳۴ طبقه سوم..
هان بدو بدو رفت سمت آسانسور ولی چون آدم زیاد بود از پله اسطراری بالا رفت وقتی رسید طبقه سوم نفس نفس میزد و تاوان قدمی دیگری نداشت ولی بی اهمیت دوید سمت آخر راهرو که اتاق شماره ۳۴ بود بدون مکثی وارد اتاق شد
ا.ت با دیدن هان اشکای خشک شدش دوباری رو صورتش جاری شد که هان زود رفت رو تخت نشست و ا.ت رو محکم تو بغلش کشید که ا.ت محکم تر از قبل گریه کرده و سرشو به سینه هان فشرد
هان که تازه کمی آورم شده بود چون عشقش او بغلش بود از سرش بوسید و نوازشش کرد
_دیگه تموم شد عشقم گریه نکن بیب من اینجام!
ا.ت که کمی آروم شده بود دستاشو دور کمر هان قفل کرد که هان اینبار نگرانی چند دقیقه پیشش به عصبانیت تبدیل شد که با صدای عصبی شروع کرد به حرف زدن!
_چرا مراقب خودت نیستی ا.تت هااا میدونی چقد دیونه شدم اگه چیزست میشد چیی؟
ا.ت که جرعت نداشت سرشو از سینه هان برداره و به چشاش نگاه کنه پس آروم تو جاش زمزمه کرد
+ببخشید دیگه سوار..
_حتا دیگه فکرشم نکن که سوار ماشین شی از این به بعد هر جا رفتی به من زنگ میزنی فهمیدی؟!
سرتو به عنوان آره تکون دادی که دوباره محکم بغلت کرد و دم گوشت آروم زمزمی کرد
_عاشقتم ا.ت به خاطر همین دیونه میشم حتا به کم شدن یه تا موت!(وای قلبممم هانننن)
خندیدی و گفتی:منم عاشقتم هان..
The end...
#تک_پارتی
#هان
《وقتی تصادف کردی و....》
علامت هان_ علامت ا.ت+
ویو هان
"برای امروز کافیه میتونین برین!
هان که خسته شده بود آب را به سرش کشید و گفت:من کمی دیگه هم تمرین میکنم شما برید!
همگی خداحافظی کردنو رفتن به ساعت خیره شدم ساعت ۹ شبو نشون میداد..
آهنگ باز کردم و شروع کردم به رقصیدن که با صدای گوشیم مکث کردم رفتم سمتش ا.ت بود وقتی برداشتم صدای گریش و نفس نفسش به گوشم رسید که ترسیدم و آهنگو بستم
_ا.ت چیشده؟کجای؟حالت خوبه؟
ا.ت که با صدای هان اشکش شدتر گرفته بود گفت:ها..هان.هاننن
_جانم ا.ت چیشده بم بگوو!
+هان لطفا بیا پیشم!(گریه نفس نفس کنان)
_بم بگووو کجایی ا.ت خودمو میرسونم!
+بی..بیمارستان
هان که با شنیدن اسم بیمارستان خشکش زده بود بغض کرد و گفت:چی..چیشده ا.ت!؟
ا.ت اینبار گریش شدتر گرفت و گفت:تصادف کردم!
هان اینبار کتشو از رو میز محکم برداشت و دوید سمت ماشین
_دارم میام عشقم تحمل کن!
هان ماشینو روشن کرد و به راه افتاد ولی گوشیو قطع نکرد تا از ا.ت خبردار باشه!
_ا.ت؟؟الان حالت خوبه؟!
هان که جوابی از ا.ت نشنید دوباره نگران تر از قبل ادامه داد
_ا.تتت ده بنالللل دارممم دیونهههه میشممم حالتت خوبههه!؟
با دادش گریش گرفت
که یهو صدای که از گوشی پخش شد باعث شد اشکاشو پاک کنه و با دقت گوش بده!
(علامت پرستار /)
/الوو کسی پشت تلفنه؟
_الوو شوهر خانم ا.ت هستم میشه بدونم حالش چطوره؟!
/اون الان خوبه فقط از ترس بیهوش شده بی زحمت زود خودتونو برسونین!
_چشم چشم الان میرسم!
هان گوشیو قطع کرده و با سرعت بالای خودشو به بیمارستان رسوند که بعد رسیدنش رفت سمت پذیرش نفس نفس میزد..
(علامت پزیرش *)
*آقا حالتون خوبه؟
هان نفس نفس کنان ادامه داد:ا.ت کیم ا.ت..
پذیرش که اسمشو شنیده بود گفت
/حالش خوبه نگران نباشین اتاق ۳۴ طبقه سوم..
هان بدو بدو رفت سمت آسانسور ولی چون آدم زیاد بود از پله اسطراری بالا رفت وقتی رسید طبقه سوم نفس نفس میزد و تاوان قدمی دیگری نداشت ولی بی اهمیت دوید سمت آخر راهرو که اتاق شماره ۳۴ بود بدون مکثی وارد اتاق شد
ا.ت با دیدن هان اشکای خشک شدش دوباری رو صورتش جاری شد که هان زود رفت رو تخت نشست و ا.ت رو محکم تو بغلش کشید که ا.ت محکم تر از قبل گریه کرده و سرشو به سینه هان فشرد
هان که تازه کمی آورم شده بود چون عشقش او بغلش بود از سرش بوسید و نوازشش کرد
_دیگه تموم شد عشقم گریه نکن بیب من اینجام!
ا.ت که کمی آروم شده بود دستاشو دور کمر هان قفل کرد که هان اینبار نگرانی چند دقیقه پیشش به عصبانیت تبدیل شد که با صدای عصبی شروع کرد به حرف زدن!
_چرا مراقب خودت نیستی ا.تت هااا میدونی چقد دیونه شدم اگه چیزست میشد چیی؟
ا.ت که جرعت نداشت سرشو از سینه هان برداره و به چشاش نگاه کنه پس آروم تو جاش زمزمه کرد
+ببخشید دیگه سوار..
_حتا دیگه فکرشم نکن که سوار ماشین شی از این به بعد هر جا رفتی به من زنگ میزنی فهمیدی؟!
سرتو به عنوان آره تکون دادی که دوباره محکم بغلت کرد و دم گوشت آروم زمزمی کرد
_عاشقتم ا.ت به خاطر همین دیونه میشم حتا به کم شدن یه تا موت!(وای قلبممم هانننن)
خندیدی و گفتی:منم عاشقتم هان..
The end...
۱۳.۳k
۳۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.