عشق من11
عشق من!
پارت¹¹
________________________________________________
داشتم میرفتم پایین که یکی دستمو گرفت و بردم اون ور..
سرمو اوردم بالا دیدم جونگ ووعه..
ج.و: جدی شما قرار میذارین؟
ا.ت: به تو چه
وقتی این حرفو بهش زدم دستمو محکم گرفت و کوبوندم به دیوار
ج.و: یعنی از همون اول متوجه نشدی؟؟؟(عصبی)
ا.ت:چ...چیو
ج.و: بهتر نیست با من ازدواج کنی تا اون؟
ا.ت:من دوست ندارممم
ج.و: خب شاید بدا عاشقم شی
ا.ت: من به جونگکوک وابستم حسمم تغییر اومد نزدیک تا اینکه صدای پا شنیدم و هولش دادم و سریع رفتم سمت پله ها که خوردم به جونگکوک...
ج.ک:کجا بودی
ا.ت: جایی نبودم که
ج.ک: پ چرا داشتی میدوییدی
ا.ت: جونگکوک هیچی نیس بریم دیگه
ج.ک:باش(چپ چپ نگاش میکرد)
من و جونگکوک رفتیم پایین...میخواستم برم اشپز خونه که جونگکوک دستمو کشید
ج.ک: کجا؟
ا.ت:(خنده)کجارو دارم برم اشپزخونه دیگه
ج.ک: بیا حالا بشین کاری نداری
ا.ت:با..شه
من و جونگکوک رفتیم نشستیم و اجوما هم اومد پیشم نشست
ا.ت: سلام اجومااا
ا.ج: سلام دخترم مبارکه
ا.ت: هوم؟ چی؟
ا.ج: یاااا قرار گذاشتنتون دیگه!
ا.ت: اها مرسی
بعد از چندساعت جونگکوک به شدت مست شده بود و مهمونا ام رفتن...جونگکوک دست منو گرفت سریع منو برد اتاق خودش
ا.ت: چیکار میکنی؟
ج.ک: نیازت دارم
ا.ت: هووووم؟
بعد ازین حرفم پیرهنشو در اورد و اومد نزدیک من دستاشو دور کمرم حلقه زد و لبامو میخورد و...(اره دیگههه🫡📿)
صبح با افتادن نور خورشید به چشمام بیدار شدم ...که دیدم لختم که یاد دیشب افتادمم و پاشدم رفتم صورتمو شستم و موهامو شونه کردم و یه کراپ گشاد با یه شلوارک پوشیدم و رفتم پایین(انگار خونه باباشه🗿💔)
دیدم جونگکوک داره صبحانه درست میکنه
ا.ت:سلام
ج.ک: چه عجب بیداری شدی میدونی ساعت چنده
ا.ت: نچ
ج.ک: بیا غذاتو بخور
ا.ت: تو چی پس
ج.ک: من خوردم یه سر میرم بیرون زودی میام
ا.ت: کجا؟؟
ج.ک: یااا تو چیکار داری..ام راستی اجوما نیس هرچیم خواستی به خودم بگو
ا.ت: اوم باشه(ناراحت)
بعد از چندساعت ساعتو دیدم که ساعت ۱۰ بود کجا رفتن اخهههه
بعد از چند دقیقه صدای باز شدن در ورودی اومد دیدم جونگکوک با اجوما اومدن داخل
ا.ت: سلام کجا بودین
ا.ج:سلام رفته بودیم شهربازی
ج.ک:(خنده)
ا.ت: یااا اجومااا اذیت نکن
ا.ج: خب دختر نمیبینی رفتیم خرید دیگه(خنده)
ا.ت: اومممم چی خریدین
ا.ج: هیچی
ا.ت: اججومااااااااا(داد)
ا.ج: انقدر غر نزن دختر چیزی درست کردی؟
ا.ت: اهوم
بعد از شام خوردن و جمع کردنشون دیگه میخواستیم بریم بخوابیم اجوما رت اتاق خودش و منم رفتم اتاق خودم که دیدم جونگکوکم پشت سرم اومد
ا.ت: اشتباه اومدی ارباب
ج.ک: هوفف باز قهر کردی؟؟چت شده
ا.ت: برا چی بهم نگفتی میری خرید
ج.ک: کجا؟کی؟ من نرفتم خرید
ا.ت: یااااا پس اونا چیبود دستت
ج.ک: مال اجوما بود خووو
ا.ت: که اینطور
ج.ک: بسه انقد غر نزن بیا بخوابیم فردا کلی کار دارم
ا.ت: باشه
رفتیم رو تختم جونگکوک از پشت بغلم کرد منم چشمام گرم شد خوابیدم و .......
________________________________________________
ام ام ببخشید دیر شد امیدوارم خوشتون بیادد🫰🏻🥲
اممم شرط نداره چون پارت بعدی پارت اخره🗿💜
بوس به قلبتون🫠💋
پارت¹¹
________________________________________________
داشتم میرفتم پایین که یکی دستمو گرفت و بردم اون ور..
سرمو اوردم بالا دیدم جونگ ووعه..
ج.و: جدی شما قرار میذارین؟
ا.ت: به تو چه
وقتی این حرفو بهش زدم دستمو محکم گرفت و کوبوندم به دیوار
ج.و: یعنی از همون اول متوجه نشدی؟؟؟(عصبی)
ا.ت:چ...چیو
ج.و: بهتر نیست با من ازدواج کنی تا اون؟
ا.ت:من دوست ندارممم
ج.و: خب شاید بدا عاشقم شی
ا.ت: من به جونگکوک وابستم حسمم تغییر اومد نزدیک تا اینکه صدای پا شنیدم و هولش دادم و سریع رفتم سمت پله ها که خوردم به جونگکوک...
ج.ک:کجا بودی
ا.ت: جایی نبودم که
ج.ک: پ چرا داشتی میدوییدی
ا.ت: جونگکوک هیچی نیس بریم دیگه
ج.ک:باش(چپ چپ نگاش میکرد)
من و جونگکوک رفتیم پایین...میخواستم برم اشپز خونه که جونگکوک دستمو کشید
ج.ک: کجا؟
ا.ت:(خنده)کجارو دارم برم اشپزخونه دیگه
ج.ک: بیا حالا بشین کاری نداری
ا.ت:با..شه
من و جونگکوک رفتیم نشستیم و اجوما هم اومد پیشم نشست
ا.ت: سلام اجومااا
ا.ج: سلام دخترم مبارکه
ا.ت: هوم؟ چی؟
ا.ج: یاااا قرار گذاشتنتون دیگه!
ا.ت: اها مرسی
بعد از چندساعت جونگکوک به شدت مست شده بود و مهمونا ام رفتن...جونگکوک دست منو گرفت سریع منو برد اتاق خودش
ا.ت: چیکار میکنی؟
ج.ک: نیازت دارم
ا.ت: هووووم؟
بعد ازین حرفم پیرهنشو در اورد و اومد نزدیک من دستاشو دور کمرم حلقه زد و لبامو میخورد و...(اره دیگههه🫡📿)
صبح با افتادن نور خورشید به چشمام بیدار شدم ...که دیدم لختم که یاد دیشب افتادمم و پاشدم رفتم صورتمو شستم و موهامو شونه کردم و یه کراپ گشاد با یه شلوارک پوشیدم و رفتم پایین(انگار خونه باباشه🗿💔)
دیدم جونگکوک داره صبحانه درست میکنه
ا.ت:سلام
ج.ک: چه عجب بیداری شدی میدونی ساعت چنده
ا.ت: نچ
ج.ک: بیا غذاتو بخور
ا.ت: تو چی پس
ج.ک: من خوردم یه سر میرم بیرون زودی میام
ا.ت: کجا؟؟
ج.ک: یااا تو چیکار داری..ام راستی اجوما نیس هرچیم خواستی به خودم بگو
ا.ت: اوم باشه(ناراحت)
بعد از چندساعت ساعتو دیدم که ساعت ۱۰ بود کجا رفتن اخهههه
بعد از چند دقیقه صدای باز شدن در ورودی اومد دیدم جونگکوک با اجوما اومدن داخل
ا.ت: سلام کجا بودین
ا.ج:سلام رفته بودیم شهربازی
ج.ک:(خنده)
ا.ت: یااا اجومااا اذیت نکن
ا.ج: خب دختر نمیبینی رفتیم خرید دیگه(خنده)
ا.ت: اومممم چی خریدین
ا.ج: هیچی
ا.ت: اججومااااااااا(داد)
ا.ج: انقدر غر نزن دختر چیزی درست کردی؟
ا.ت: اهوم
بعد از شام خوردن و جمع کردنشون دیگه میخواستیم بریم بخوابیم اجوما رت اتاق خودش و منم رفتم اتاق خودم که دیدم جونگکوکم پشت سرم اومد
ا.ت: اشتباه اومدی ارباب
ج.ک: هوفف باز قهر کردی؟؟چت شده
ا.ت: برا چی بهم نگفتی میری خرید
ج.ک: کجا؟کی؟ من نرفتم خرید
ا.ت: یااااا پس اونا چیبود دستت
ج.ک: مال اجوما بود خووو
ا.ت: که اینطور
ج.ک: بسه انقد غر نزن بیا بخوابیم فردا کلی کار دارم
ا.ت: باشه
رفتیم رو تختم جونگکوک از پشت بغلم کرد منم چشمام گرم شد خوابیدم و .......
________________________________________________
ام ام ببخشید دیر شد امیدوارم خوشتون بیادد🫰🏻🥲
اممم شرط نداره چون پارت بعدی پارت اخره🗿💜
بوس به قلبتون🫠💋
۵.۰k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.