(من برات مهم نیستم؟)
(من برات مهم نیستم؟)
پارت 35
بلخره فیلیکس جرات پیدا کرد و گفت
فیلیکس : میدونی چهار سال پیش عاشق یه دختر شدم اون خدمتکار بود و هیچ احساسی بهم نداشت فقد و فقد بخاطر پولم باهام بود راستش من قبلا اینجوری نبودم به زندگی اومید
داشتم خیلی هم خوشحال بودم و با اون دختره ر*ابطه داشم یه روز اون گفت
حاملست من بچه رو قبول کردم اما اون خیلی عوض شده بود انگار بوی پول به مشاقش خورده بود و بهم گفت فیلیکس باید نصف دارایی تو به اسم پچم بزنی
اما من قبول نکردم و همچین آدمی نیستم که بچمو ول کنم اون هم وقتی دید که نصف دارایی رو به اسم پچه نمیکنم گفت میخواهم بچه رو سقت کنه
ات نگاهش رو به سمته فیلیکس دوخت اون فقد به زمین خیره شده بود
و دوباره ادامه داد
فیلیکس : میدونی اون رو بزو نگه داشتم تا وقتی بچه به دنیا اومد و سر زایمان اون رو از دست دادم وقتی بهم گفت بچه رو سقت میکنه دیگه ازش زده شدم دیگه دوسش نداشتم جالم از دیدنش بهم میخورد
اون روز وقتی مادر بهم گفت ات حاملست خیلی خوشحال شدم چون برایه بار دوم پدر میشدم در حالی که هیچ وقت بچه اولم رو ندیده بودم
ات: اون زنه کیه که کنار دختره
فیلیکس : اون دوسته مادر نیکسیه
ات هیچی نگفت و فیلیکس از رویه تخت بلند شد و گفت
فیلیکس: اگه نمیخواهی خانواده منو خراب شه شب بهم پیام بده که دنبالت بیام باشه اما اگه میخواهی خانواده منو رو از هم بپاشی پیام نده
قدم هایش رو سمته در برداشت
_________________
نمیدونست که چیکار کنه حرف شوهرش رو باور کنه یا حرف مغز اش رو
پس دو بده بود و گوشی اش رو برداشت و پیام رو نوشت اما دوباره با خودش گفت
ات : اون یه دختر داره خوب اما اون زنه که مرده اقایه لی به فکر منه یا نه اگه نبود که امروز نمیومد توضیح بده
پس پیام رو فرستاد
اما بلافاصله زود اون پیام رو پاک کرد و با خودش با عصبانیت زمزمه کرد
ات : مگه من غرور ندارم اصلا هم باهاش کاری ندارم
رفت سمته تخت و به پسر اش که با لبتاب بازی میکرد گفت
ات : فینیکس بسه دیگه آنقد با اون بازی نکن
فینیکس نگاهی به مادرش اش کرد و با ناراحتی اش دله همه آدم هارو به درد میاورد
مادر اش نگرار گفت
ات : فینیکس چیشده
فینیکس دست هایش کوچولو اش دوره ک*مره مادر اش حلقه کرد و سر اش رو گذاشت رویه شکم مادر اش و با صدایه بغض گفت
فینیکس: مادل اون دختله خواهله منه
مادر اش کمی مکس کرد و با خودش گفت
چجوری فهمیده .........
_______
خیلی ببخشید که نتونستم پارت بزارم اما دیگه هر شب سه پارت میزارم البته دیگه آخرشه
پارت 35
بلخره فیلیکس جرات پیدا کرد و گفت
فیلیکس : میدونی چهار سال پیش عاشق یه دختر شدم اون خدمتکار بود و هیچ احساسی بهم نداشت فقد و فقد بخاطر پولم باهام بود راستش من قبلا اینجوری نبودم به زندگی اومید
داشتم خیلی هم خوشحال بودم و با اون دختره ر*ابطه داشم یه روز اون گفت
حاملست من بچه رو قبول کردم اما اون خیلی عوض شده بود انگار بوی پول به مشاقش خورده بود و بهم گفت فیلیکس باید نصف دارایی تو به اسم پچم بزنی
اما من قبول نکردم و همچین آدمی نیستم که بچمو ول کنم اون هم وقتی دید که نصف دارایی رو به اسم پچه نمیکنم گفت میخواهم بچه رو سقت کنه
ات نگاهش رو به سمته فیلیکس دوخت اون فقد به زمین خیره شده بود
و دوباره ادامه داد
فیلیکس : میدونی اون رو بزو نگه داشتم تا وقتی بچه به دنیا اومد و سر زایمان اون رو از دست دادم وقتی بهم گفت بچه رو سقت میکنه دیگه ازش زده شدم دیگه دوسش نداشتم جالم از دیدنش بهم میخورد
اون روز وقتی مادر بهم گفت ات حاملست خیلی خوشحال شدم چون برایه بار دوم پدر میشدم در حالی که هیچ وقت بچه اولم رو ندیده بودم
ات: اون زنه کیه که کنار دختره
فیلیکس : اون دوسته مادر نیکسیه
ات هیچی نگفت و فیلیکس از رویه تخت بلند شد و گفت
فیلیکس: اگه نمیخواهی خانواده منو خراب شه شب بهم پیام بده که دنبالت بیام باشه اما اگه میخواهی خانواده منو رو از هم بپاشی پیام نده
قدم هایش رو سمته در برداشت
_________________
نمیدونست که چیکار کنه حرف شوهرش رو باور کنه یا حرف مغز اش رو
پس دو بده بود و گوشی اش رو برداشت و پیام رو نوشت اما دوباره با خودش گفت
ات : اون یه دختر داره خوب اما اون زنه که مرده اقایه لی به فکر منه یا نه اگه نبود که امروز نمیومد توضیح بده
پس پیام رو فرستاد
اما بلافاصله زود اون پیام رو پاک کرد و با خودش با عصبانیت زمزمه کرد
ات : مگه من غرور ندارم اصلا هم باهاش کاری ندارم
رفت سمته تخت و به پسر اش که با لبتاب بازی میکرد گفت
ات : فینیکس بسه دیگه آنقد با اون بازی نکن
فینیکس نگاهی به مادرش اش کرد و با ناراحتی اش دله همه آدم هارو به درد میاورد
مادر اش نگرار گفت
ات : فینیکس چیشده
فینیکس دست هایش کوچولو اش دوره ک*مره مادر اش حلقه کرد و سر اش رو گذاشت رویه شکم مادر اش و با صدایه بغض گفت
فینیکس: مادل اون دختله خواهله منه
مادر اش کمی مکس کرد و با خودش گفت
چجوری فهمیده .........
_______
خیلی ببخشید که نتونستم پارت بزارم اما دیگه هر شب سه پارت میزارم البته دیگه آخرشه
۵۳۷
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.