«چند پارتی»
ساعت12 شب بود تنها رفته بودی بیرون که یهو بارون شدیدی اومد و کلاه لباست رو سرت کشیدی و داشتی مدویدی که به ی نفر برخوردی سرت رو بلند کردی و دیدی تهونگه
تهیونگ:خیلی وقته همو ندیدیم...
ا/ت:اره
تهیونگ:دلم برات تنگ شده بود
ا/ت:ولی تهیونگ همه چی بین ما تموم شده چه دلتنگی
یهو رعد و برق وحشتناکی گرفت و از ترس تهیونگ رو محکم بغل کردی
تهیونگ:خب ا/ت بیا از زندگیمون رو بسازیم
ا/ت:تهیونگ بس کن همه چی بین ما تموم شده ما همه حرفامون رو زدیم بودن من و تو کنار هم دردسر ساز هست
تهیونگ:مهم نیس
تهیونگ دستت رو گرفت و به سمت خونش برد رفتین توی اتاق و ی اهنگ ملایم گزاشت و تو نشستی روی مبل و اونم نشست کنارت
تهیونگ:بیا یکم حرف بزنیم
ا/ت:من حرفی ندارم تهیونگ بس کن لطفا پدرم همه چی رو میفهمه
تهیونگ:ولی من و تو هنوز همو دوست داریم و به کسی مربوط نیس
مشغول حرف زدن بودین که صدای زنگ در اومد و تو از ترس دست و پات رو گم کردی
تهیونگ:تو برو قایم شو منم میرم در رو باز کنم
ا/ت:باشه مواظب باش
تهیونگ به سمت در میره و......
🖇🖤🤍
تهیونگ:خیلی وقته همو ندیدیم...
ا/ت:اره
تهیونگ:دلم برات تنگ شده بود
ا/ت:ولی تهیونگ همه چی بین ما تموم شده چه دلتنگی
یهو رعد و برق وحشتناکی گرفت و از ترس تهیونگ رو محکم بغل کردی
تهیونگ:خب ا/ت بیا از زندگیمون رو بسازیم
ا/ت:تهیونگ بس کن همه چی بین ما تموم شده ما همه حرفامون رو زدیم بودن من و تو کنار هم دردسر ساز هست
تهیونگ:مهم نیس
تهیونگ دستت رو گرفت و به سمت خونش برد رفتین توی اتاق و ی اهنگ ملایم گزاشت و تو نشستی روی مبل و اونم نشست کنارت
تهیونگ:بیا یکم حرف بزنیم
ا/ت:من حرفی ندارم تهیونگ بس کن لطفا پدرم همه چی رو میفهمه
تهیونگ:ولی من و تو هنوز همو دوست داریم و به کسی مربوط نیس
مشغول حرف زدن بودین که صدای زنگ در اومد و تو از ترس دست و پات رو گم کردی
تهیونگ:تو برو قایم شو منم میرم در رو باز کنم
ا/ت:باشه مواظب باش
تهیونگ به سمت در میره و......
🖇🖤🤍
۳۴۴
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.