وقتی توی اولین نگاه...[p1]
وقتی توی اولین نگاه...[p1]
#فلیکس #استری_کیدز #درخواستی
وجود اون حسی که بین تو و فلیکس بود خیلی برای هردوتاتون ارامبخش بود!
کسی که باعث میشد همیشه لبخند بزنی،خنده های از ته دل بکنی..و بهش تیکه کنی..فلیکس بود..
هیچوقت ازش ناامید نشده بودی و جز اون کس دیگه ای باعث خنده ات نمیشد..البته خنده واقعی !
حرف های زیباش،چهره زیباش همینطور دل مهربونش! همشون باعث خوشحالی هردو میشد..این عشق بین شما چجوری شروع شد؟!
اولین نگاه..اولین نگاه..باعث این عشق بین هردو شد؟ درسته!
هیچوقت نمیتونستی اعترافِ زیبا و به یادماندنیشو از یاد ببری،هیچوقت!
هرازگاهی که خسته میشدی وجود اون خاطرع باعث میشد لبخند محوی بزنی..
.
روی ماسه های شن با پاهایی برهنه قدم برمیداشتی قدم به قدم هردوتاتون قدم برمیداشتید،یک حس خوب..صدای وزش باد..صدای دریا..همشون ارام بخش بودند..شما دوتا عضو یک گروه بودید،برای تعطیلات تصمیم گرفته بودید دوتایی برید به لب ساحل البته این ایده فلیکس بود..
موهای ابریشمی ات با وزش بادِ خنک توی هوا تکون میخوردند چتری هایی که داشتی همشون یه طرفی از صورتت حالت میگرفتد و یکمی کج میشدند...با دیدن چندتا صدف دریایی زیبا لبخندی روی لبت نشست و روی زانو هات نشستی (برای بهتر کردنش اسلاید ۲ هس)
فلیکس نیم نگاهی بهت کرد با دیدن تو که داشتی صدف هارا یکی یکی لمس میکردی،مثل تو خم شد
با نگاه زیبایی به همه جای صورتت خیره بود،متوجه این نگاه عاشقانه اش نبودی..بالبخند سرت را بالا گرفتی و به چشماش خیره شدی
=لیکسی..بنظرت خیلی خوشگل نیستن؟(صدف ها)
متقابل لبخندی زد و دستش را به موهای درحال پروازت رساند نگاهش را از تو گرفت و بعد موهایی که باعث میشد نتونه چهره ات را ببینه!
موهای مشکی رنگِ براقت را پشت گوشت هدایت کرد و بعد جایگاه نگاهش را با چشمای قهوه ای رنگت عوض کرد،
_درسته خوشگلن..*دستش را از موهات برداشته و روی فکت قرار داد*ولی نه به اندازه خودت!
از حرفش میشه گفت خجالت کشیدی و از یه طرفم خیلی ذوق کردی..اینکه فردی که سالها و سالها عاشقش بودی همچین حرفی بهت بزنه واقعا زیبا و قشنگ بود!
سرت را به پایین هدابت کردی و به ناخون های قرمز رنگِ انگشت های پاهات خیره شدی
=ممنونم:)
جایگاهت را عوض کردی و اینبار به دریایه روبه روتون خیره شدین پاهات را روی چونه ات چسباندی میشود و دست هات را دور زانوهات حلقه کردی،با لبخند به غروب خورشید نگاه میکردید..
فلیکس نگاهش را از دریا گرفت و به تو داد،بنظرش وقت مناسبی برای حرفش بود!
_ا/ت..
اول سرت را چرخاندی به طرفش اما هنوز نگاهت روش نبود، بعد چشمات را از غروب گرفتی و به فلیکسِ کنارت خیره
#فلیکس #استری_کیدز #درخواستی
وجود اون حسی که بین تو و فلیکس بود خیلی برای هردوتاتون ارامبخش بود!
کسی که باعث میشد همیشه لبخند بزنی،خنده های از ته دل بکنی..و بهش تیکه کنی..فلیکس بود..
هیچوقت ازش ناامید نشده بودی و جز اون کس دیگه ای باعث خنده ات نمیشد..البته خنده واقعی !
حرف های زیباش،چهره زیباش همینطور دل مهربونش! همشون باعث خوشحالی هردو میشد..این عشق بین شما چجوری شروع شد؟!
اولین نگاه..اولین نگاه..باعث این عشق بین هردو شد؟ درسته!
هیچوقت نمیتونستی اعترافِ زیبا و به یادماندنیشو از یاد ببری،هیچوقت!
هرازگاهی که خسته میشدی وجود اون خاطرع باعث میشد لبخند محوی بزنی..
.
روی ماسه های شن با پاهایی برهنه قدم برمیداشتی قدم به قدم هردوتاتون قدم برمیداشتید،یک حس خوب..صدای وزش باد..صدای دریا..همشون ارام بخش بودند..شما دوتا عضو یک گروه بودید،برای تعطیلات تصمیم گرفته بودید دوتایی برید به لب ساحل البته این ایده فلیکس بود..
موهای ابریشمی ات با وزش بادِ خنک توی هوا تکون میخوردند چتری هایی که داشتی همشون یه طرفی از صورتت حالت میگرفتد و یکمی کج میشدند...با دیدن چندتا صدف دریایی زیبا لبخندی روی لبت نشست و روی زانو هات نشستی (برای بهتر کردنش اسلاید ۲ هس)
فلیکس نیم نگاهی بهت کرد با دیدن تو که داشتی صدف هارا یکی یکی لمس میکردی،مثل تو خم شد
با نگاه زیبایی به همه جای صورتت خیره بود،متوجه این نگاه عاشقانه اش نبودی..بالبخند سرت را بالا گرفتی و به چشماش خیره شدی
=لیکسی..بنظرت خیلی خوشگل نیستن؟(صدف ها)
متقابل لبخندی زد و دستش را به موهای درحال پروازت رساند نگاهش را از تو گرفت و بعد موهایی که باعث میشد نتونه چهره ات را ببینه!
موهای مشکی رنگِ براقت را پشت گوشت هدایت کرد و بعد جایگاه نگاهش را با چشمای قهوه ای رنگت عوض کرد،
_درسته خوشگلن..*دستش را از موهات برداشته و روی فکت قرار داد*ولی نه به اندازه خودت!
از حرفش میشه گفت خجالت کشیدی و از یه طرفم خیلی ذوق کردی..اینکه فردی که سالها و سالها عاشقش بودی همچین حرفی بهت بزنه واقعا زیبا و قشنگ بود!
سرت را به پایین هدابت کردی و به ناخون های قرمز رنگِ انگشت های پاهات خیره شدی
=ممنونم:)
جایگاهت را عوض کردی و اینبار به دریایه روبه روتون خیره شدین پاهات را روی چونه ات چسباندی میشود و دست هات را دور زانوهات حلقه کردی،با لبخند به غروب خورشید نگاه میکردید..
فلیکس نگاهش را از دریا گرفت و به تو داد،بنظرش وقت مناسبی برای حرفش بود!
_ا/ت..
اول سرت را چرخاندی به طرفش اما هنوز نگاهت روش نبود، بعد چشمات را از غروب گرفتی و به فلیکسِ کنارت خیره
۲۲.۷k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.