فیک (عشق اینه) پارت پنجاه و چهارم
طرفا رو بردم آشپزخونه و برگشتم پیشه دخترا.اون شبو من با هزار تا فکر که به لطف یوآ بود گذروندم و تهش هم دخترا رفتن.هایجین گفت:خب...بگو ببینم چی شده؟کل شب تو فکر بودی.
گفتم:ینی انقد تابلو بود؟
گفت:برا من آره.
گفتم:حرف یوآ
گفت:آها...راستش اون فکر منم درگیر کرد.
که وسط حرفمون گوشیم زنگ خورد.برداشتم.ینفر گفت:خانم...منم راننده آقای کیم.آقا حالشون خوب نیس.
گفتم:چی؟چش شده؟
گفت:هم آقای جئون و هم آقای کیم خیلی مست هستن میتونید بیاید؟
گفتم:بله.الان میام.
به هایجین گفتم:شوهر آیندم و نامزدت دارن از دست میرم بدو لباس بپوش باید بریم.هایجین زود گرفت چی گفتم و رفت تو اتاقش و منم رفتم.یکی از لباسای روزمرمو پوشیدم و هایجین هم همینطور و سریع رفتیم پارکینگ و سوار ماشین شدم.زود گاز و گرفتم و رفتم سمت خونه ی جونگکوک که پارتیشون اونجا بود.بعد از یک ربع،رسیدم اونجا و به نگهبانا گفتیم کی هستیم و رفتیم تو.دیدم چه وضعیه.درسته که بزن و برقص یا دختری اونجا نبود ولی تهیونگ و جونگکوک کنار هم ولو شده بودن و هر کدوم یه لیوان مشروب دستشون بود.شوگا به دیوار تکیه داده بود و بقیه هم همینطور.نامجون از آشپزخونه اومد بیرون و تا منو هایجین و دید گفت:تهیونگ...جونگکوک...آممم...پشت سرتون.
تهیونگ بزور و آروم آروم سرشو برگردوند و تا منو دید یهو جونگکوک و انداخت اونور و گفت:آاا...بیب
جونگکوک پاشد و به تهیونگ گفت:چته...ت...تو
که با قیافه ی عصبانی هایجین رو به رو شد.منی که اون وسط خندم گرفته بود گفتم:به به جمعتون جمعه.خب مستر ته ته چه خبرا؟یوجون کجاس؟
تهیونگ گفت:بیب اون رفت بار.
هایجین گفت:آممم...جونگکوک بیا اینجا ببینم.
جونگکوک آروم آروم جوری که مواظب بود نیوفته اومد پیشه هایجین.من شنیدم ولی هایجین تو گوشه جونگکوک گفت:کوک مهموناتو بفرس برن امشب باید خودم مواظبت باشم
چشم غره ای به هایجین رفتم که گفت:منظورم چیز نبود که.ببسن حالشو.من باید بمونم.
گفتم:آره آره تو که درست میگی.
رفتم پیشه تهیونگ و گفتم:پاشو بریم ته.
تهیونگ بلند شد و باهم رفتیم بیرون.سوار ماشین کردمش و گازو گرفتم سمت خونه خودمون.تو راه گفتم:انگار خیلی امشب بهت خوش گذشته.مگه نه؟
که دیدم جواب نداد.نگاش کردم دیدم خوابیده.یه لبخند زدم و ادامه دادم.رسیدم به خونه و هنوزم خواب بود.نازش کردم و گفتم:ته ته...بیدار شو.
گفت:هوم؟بزا...ر بخوا...بم
گفتم:پاشو بریم بالا بخواب.
چشاشو آروم باز کرد و یهو منو کشید سمت خودش و بوسیدم.بخاطر مست بودنش زور زیاد نداشت در نتیجه زود ازش جدا
گفتم:ینی انقد تابلو بود؟
گفت:برا من آره.
گفتم:حرف یوآ
گفت:آها...راستش اون فکر منم درگیر کرد.
که وسط حرفمون گوشیم زنگ خورد.برداشتم.ینفر گفت:خانم...منم راننده آقای کیم.آقا حالشون خوب نیس.
گفتم:چی؟چش شده؟
گفت:هم آقای جئون و هم آقای کیم خیلی مست هستن میتونید بیاید؟
گفتم:بله.الان میام.
به هایجین گفتم:شوهر آیندم و نامزدت دارن از دست میرم بدو لباس بپوش باید بریم.هایجین زود گرفت چی گفتم و رفت تو اتاقش و منم رفتم.یکی از لباسای روزمرمو پوشیدم و هایجین هم همینطور و سریع رفتیم پارکینگ و سوار ماشین شدم.زود گاز و گرفتم و رفتم سمت خونه ی جونگکوک که پارتیشون اونجا بود.بعد از یک ربع،رسیدم اونجا و به نگهبانا گفتیم کی هستیم و رفتیم تو.دیدم چه وضعیه.درسته که بزن و برقص یا دختری اونجا نبود ولی تهیونگ و جونگکوک کنار هم ولو شده بودن و هر کدوم یه لیوان مشروب دستشون بود.شوگا به دیوار تکیه داده بود و بقیه هم همینطور.نامجون از آشپزخونه اومد بیرون و تا منو هایجین و دید گفت:تهیونگ...جونگکوک...آممم...پشت سرتون.
تهیونگ بزور و آروم آروم سرشو برگردوند و تا منو دید یهو جونگکوک و انداخت اونور و گفت:آاا...بیب
جونگکوک پاشد و به تهیونگ گفت:چته...ت...تو
که با قیافه ی عصبانی هایجین رو به رو شد.منی که اون وسط خندم گرفته بود گفتم:به به جمعتون جمعه.خب مستر ته ته چه خبرا؟یوجون کجاس؟
تهیونگ گفت:بیب اون رفت بار.
هایجین گفت:آممم...جونگکوک بیا اینجا ببینم.
جونگکوک آروم آروم جوری که مواظب بود نیوفته اومد پیشه هایجین.من شنیدم ولی هایجین تو گوشه جونگکوک گفت:کوک مهموناتو بفرس برن امشب باید خودم مواظبت باشم
چشم غره ای به هایجین رفتم که گفت:منظورم چیز نبود که.ببسن حالشو.من باید بمونم.
گفتم:آره آره تو که درست میگی.
رفتم پیشه تهیونگ و گفتم:پاشو بریم ته.
تهیونگ بلند شد و باهم رفتیم بیرون.سوار ماشین کردمش و گازو گرفتم سمت خونه خودمون.تو راه گفتم:انگار خیلی امشب بهت خوش گذشته.مگه نه؟
که دیدم جواب نداد.نگاش کردم دیدم خوابیده.یه لبخند زدم و ادامه دادم.رسیدم به خونه و هنوزم خواب بود.نازش کردم و گفتم:ته ته...بیدار شو.
گفت:هوم؟بزا...ر بخوا...بم
گفتم:پاشو بریم بالا بخواب.
چشاشو آروم باز کرد و یهو منو کشید سمت خودش و بوسیدم.بخاطر مست بودنش زور زیاد نداشت در نتیجه زود ازش جدا
۱۴.۲k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.