عنوان:دوست قهرمان من!
عنوان:دوست قهرمان من!
𝒑𝒂𝒓𝒕 𝟏𝟒
جونگ وو در جوابش گفت:هیچکس... هیچکس نبود!
هیون وو:مطمعنی؟! پس چرا انقد ترسیدی و اضطراب گرفتی؟!
جونگ وو:الان حالم خوب نیست میشه بعدا پیام بدم؟!
هیون وو:باشه...!
جونگ وو از صفحه چت هیون وو اومد بیرون و پوف کلافه ای کشید... حالا باید چیکار میکرد؟!
هیون وو از صفحه چت جونگ وو اومد بیرون هنوزم میخواست بدونه اون دختر کی بود؟! خواهرش بود؟! نه بابا... شاید...!
توی همون حالت متفکرانش بود که متوجه حضور مادربزرگش نشد!
مادربزرگ:چیشده پسرم؟!
هیون وو:هیچی مامانبزرگ...!
مادربزرگ:راستی... وقتی ما داشتیم تمیزکاری میکردیم پسرش اومد! قدش بلند بود عضله ای بود! ولی از پشتش یه دختر دیگه اومد بیرون... گفت دوس دخترشه! دختره هم خیلی ناز بود!
هیون وو اصلا تو باغ نبود ولی فهمید مادربزرگش جمله آخرشو با چی کامل کرد...!
مادربزرگ:اون توی همون آپارتمان نزدیک خونمون زندگی میکنه!
هیون وو:واقعا؟!
مادربزرگ:اره... ولی زیاد نزدیک دختره نشو میترسم اگه پسره ببینتت فکر بد کنه و دعوا باهات راه بندازه!
هیون وو:باشه...!
یعنی اون دختر... چیکاره ی جونگ وو بود؟!
ادامه دارد...
𝒑𝒂𝒓𝒕 𝟏𝟒
جونگ وو در جوابش گفت:هیچکس... هیچکس نبود!
هیون وو:مطمعنی؟! پس چرا انقد ترسیدی و اضطراب گرفتی؟!
جونگ وو:الان حالم خوب نیست میشه بعدا پیام بدم؟!
هیون وو:باشه...!
جونگ وو از صفحه چت هیون وو اومد بیرون و پوف کلافه ای کشید... حالا باید چیکار میکرد؟!
هیون وو از صفحه چت جونگ وو اومد بیرون هنوزم میخواست بدونه اون دختر کی بود؟! خواهرش بود؟! نه بابا... شاید...!
توی همون حالت متفکرانش بود که متوجه حضور مادربزرگش نشد!
مادربزرگ:چیشده پسرم؟!
هیون وو:هیچی مامانبزرگ...!
مادربزرگ:راستی... وقتی ما داشتیم تمیزکاری میکردیم پسرش اومد! قدش بلند بود عضله ای بود! ولی از پشتش یه دختر دیگه اومد بیرون... گفت دوس دخترشه! دختره هم خیلی ناز بود!
هیون وو اصلا تو باغ نبود ولی فهمید مادربزرگش جمله آخرشو با چی کامل کرد...!
مادربزرگ:اون توی همون آپارتمان نزدیک خونمون زندگی میکنه!
هیون وو:واقعا؟!
مادربزرگ:اره... ولی زیاد نزدیک دختره نشو میترسم اگه پسره ببینتت فکر بد کنه و دعوا باهات راه بندازه!
هیون وو:باشه...!
یعنی اون دختر... چیکاره ی جونگ وو بود؟!
ادامه دارد...
۶۶۸
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.