p1
ویو لیسا
امروز از خواب بیدار شدم اولین روز دانشگاه خیلی هیجان دارم و همینطور استرس
دییییگ دییینگ ( گوشیش زنگ خورد)
لیسا جواب داد
لونا بود
لونا: سلام خوبی کجایی؟ چیکار میکنی؟ برا چی زنگ نمیزنی؟ دیرت نشده؟ میخوای بیام دنبالت؟ چی...
لیسا حرفش رو قطع
لیسا: بسه بسه بسه ( عصبی)
یکی یکی سوال بپرس و اینکه خودم میدونم باید چیکار کنم
لونا: ببخشید آخه نگرانتم چون...
لیسا: چون چی؟
لونا: خوب معلومه برای کسی که تازه دو هفته هم نیست کات کرده نگرانم و میترسم ( فریاد و کمی بغض)
لیسا: اصلا خودم میدونم باید چیکار کنم به تو هم ربطی نداره خانم لونا باید یاد بگیری تو کار بقی فضولی نکنی
لیسا قطع کرد و عصبانی بود یه دفعه بغضی که از روزی که کات کرده توی گلوش داشت ترکید و شروع به گریه کردن کرد
وجدان لیسا: نباید به خاطر اون کثافت گریه کنم من الان دیگه نمیتونم به پسرا اعتماد کنم و این کار درسته اون پسر نباید به من تجا*وز میکرد
یه لحظه به خودش اوند
لیسا: ای واای
امروز از خواب بیدار شدم اولین روز دانشگاه خیلی هیجان دارم و همینطور استرس
دییییگ دییینگ ( گوشیش زنگ خورد)
لیسا جواب داد
لونا بود
لونا: سلام خوبی کجایی؟ چیکار میکنی؟ برا چی زنگ نمیزنی؟ دیرت نشده؟ میخوای بیام دنبالت؟ چی...
لیسا حرفش رو قطع
لیسا: بسه بسه بسه ( عصبی)
یکی یکی سوال بپرس و اینکه خودم میدونم باید چیکار کنم
لونا: ببخشید آخه نگرانتم چون...
لیسا: چون چی؟
لونا: خوب معلومه برای کسی که تازه دو هفته هم نیست کات کرده نگرانم و میترسم ( فریاد و کمی بغض)
لیسا: اصلا خودم میدونم باید چیکار کنم به تو هم ربطی نداره خانم لونا باید یاد بگیری تو کار بقی فضولی نکنی
لیسا قطع کرد و عصبانی بود یه دفعه بغضی که از روزی که کات کرده توی گلوش داشت ترکید و شروع به گریه کردن کرد
وجدان لیسا: نباید به خاطر اون کثافت گریه کنم من الان دیگه نمیتونم به پسرا اعتماد کنم و این کار درسته اون پسر نباید به من تجا*وز میکرد
یه لحظه به خودش اوند
لیسا: ای واای
۴.۸k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.