کسی که خانوادم شد p25
( ات ویو)
_ حالا بخواب فردا کلی کار داری
چیزی نگفتم و ساکت بودم.....خوابم میومد....اما میترسیدم اگه بخوابم ی کاری باهام بکنه.....بغض کردم....چطور انقدر خوار و ذلیل شدم من......از ترس اینکه بهم دست نزنن باید حواسم باشه....من کی اینجوری شدم....با شنیدن صدای منظم نفس هاش فهمیدم خوابیده.....نفسم و با آسودگی بیرون دادم....حداقل الان میتونم چون اون خوابیده بخوابم....چشمام و بستم و به خواب رفتم......
صبح با احساس اینکه کسی تکونم میده و صدام میکنه بلند شدم.....روی تخت نشستم....به کمرم کش و قوس دادم.....به کسی که کنارم ایستاده بود نگاه کردم ی خدمتکار بود.....
( علامت خدمتکار ^)
^ خانم لطفا بلند شید و سر میز بیاید برای صبحانه
با سر تایید کردم که میام و رفت سمت در....تا دستشو روی دستگیره گذاشت برگشت سمتم.....
^ اه راستی خانم لباس فرم و کوله ی مدرسه تون هم داخل کمدتون هست با اجازه من دیگه میرم
با گفتن این حرفاش یادم اومد که امروز روز اول مدرسمه ترسیدم دیر کنم برای همین سریع بلند شدم و به سمت سرویس رفتم....لباس فرم هارو پوشیدم......موهامو درست کردم....یکم لوازم آرایشی روی میز بود...ی کوچولو آرایش کردم....کولمو برداشتم سریع رفتم پایین....سریع نشستم روی میز تا چند لقمه بخورم....همون طور سریع سریع میخوردم که....
_ چرا انقدر تند تند می خوری تو؟
+ مدرسه ام دیر میشه ( دهن پر)
_ مگه خدمتکار ها بهت نگفتن
با دهن پر و چشمای بزرگ و تعجبی بهش نگاه کردم......
+ چیرو؟
_ اینکه مدرسه از ۵ عصر شروع میشه
الان یادم اومد.....دستمو محکم زدم به پیشونیم....خدمتکار ها گفته بودن اما خب من عادت کرده بودم صبح ها برم.....آخه چرا عصر باید برن کلاس.....
+ ااا....چرا گفتن...فقط....یادم رفت....
_ هه...خیله خب حالا آروم آروم بخور.....بعد هم لباست رو عوض کن.....
سرمو از خجالت انداختم پایین و آروم با غذام بازی میکردم که متوجه نگاه های سنگینی شدم......نگاهش کردم....به گردنم نگاه میکرد و میخندید.....تازه یادم اومدددددد.....ای وایییییی.....این کیس مارک های روی گردنممممم.....سریع بلند شدم و بدو بدو رفتم سمت اتاق.....وارد شدم جلو آیینه ایستادم.....
+ هییییییییییی خوب شد الان نمیرم وگرنه با همینا میرفتم روز اول ابروم میرفت
کرم روی میز رو برداشتم کامل روی گردنم زدم.....لباس فرم هم در اوردم و لباس راحتی پوشیدم.....رفتم پایین که دیدم ارباب نیست حتما رفته......دوباره برگشتم تو اتاقم......و خودمو روش پرت کردم....به خاطر کارای دیشب ارباب و استرسی که داشتم زیاد نخوابیده بودم برای همین دوباره رفتم زیر پتو تا بخوابم.....
عصر شده بود....بلند شدم.....حمام رفتم....لباسم و پوشیدم.....کفش هامو پوشیدم....کولمم برداشتم و رفتم توی باغ ویلا...راننده درو برام باز کردو سوار ماشین شدم.....خودش هم سوار شد و حرکت کرد....
_ حالا بخواب فردا کلی کار داری
چیزی نگفتم و ساکت بودم.....خوابم میومد....اما میترسیدم اگه بخوابم ی کاری باهام بکنه.....بغض کردم....چطور انقدر خوار و ذلیل شدم من......از ترس اینکه بهم دست نزنن باید حواسم باشه....من کی اینجوری شدم....با شنیدن صدای منظم نفس هاش فهمیدم خوابیده.....نفسم و با آسودگی بیرون دادم....حداقل الان میتونم چون اون خوابیده بخوابم....چشمام و بستم و به خواب رفتم......
صبح با احساس اینکه کسی تکونم میده و صدام میکنه بلند شدم.....روی تخت نشستم....به کمرم کش و قوس دادم.....به کسی که کنارم ایستاده بود نگاه کردم ی خدمتکار بود.....
( علامت خدمتکار ^)
^ خانم لطفا بلند شید و سر میز بیاید برای صبحانه
با سر تایید کردم که میام و رفت سمت در....تا دستشو روی دستگیره گذاشت برگشت سمتم.....
^ اه راستی خانم لباس فرم و کوله ی مدرسه تون هم داخل کمدتون هست با اجازه من دیگه میرم
با گفتن این حرفاش یادم اومد که امروز روز اول مدرسمه ترسیدم دیر کنم برای همین سریع بلند شدم و به سمت سرویس رفتم....لباس فرم هارو پوشیدم......موهامو درست کردم....یکم لوازم آرایشی روی میز بود...ی کوچولو آرایش کردم....کولمو برداشتم سریع رفتم پایین....سریع نشستم روی میز تا چند لقمه بخورم....همون طور سریع سریع میخوردم که....
_ چرا انقدر تند تند می خوری تو؟
+ مدرسه ام دیر میشه ( دهن پر)
_ مگه خدمتکار ها بهت نگفتن
با دهن پر و چشمای بزرگ و تعجبی بهش نگاه کردم......
+ چیرو؟
_ اینکه مدرسه از ۵ عصر شروع میشه
الان یادم اومد.....دستمو محکم زدم به پیشونیم....خدمتکار ها گفته بودن اما خب من عادت کرده بودم صبح ها برم.....آخه چرا عصر باید برن کلاس.....
+ ااا....چرا گفتن...فقط....یادم رفت....
_ هه...خیله خب حالا آروم آروم بخور.....بعد هم لباست رو عوض کن.....
سرمو از خجالت انداختم پایین و آروم با غذام بازی میکردم که متوجه نگاه های سنگینی شدم......نگاهش کردم....به گردنم نگاه میکرد و میخندید.....تازه یادم اومدددددد.....ای وایییییی.....این کیس مارک های روی گردنممممم.....سریع بلند شدم و بدو بدو رفتم سمت اتاق.....وارد شدم جلو آیینه ایستادم.....
+ هییییییییییی خوب شد الان نمیرم وگرنه با همینا میرفتم روز اول ابروم میرفت
کرم روی میز رو برداشتم کامل روی گردنم زدم.....لباس فرم هم در اوردم و لباس راحتی پوشیدم.....رفتم پایین که دیدم ارباب نیست حتما رفته......دوباره برگشتم تو اتاقم......و خودمو روش پرت کردم....به خاطر کارای دیشب ارباب و استرسی که داشتم زیاد نخوابیده بودم برای همین دوباره رفتم زیر پتو تا بخوابم.....
عصر شده بود....بلند شدم.....حمام رفتم....لباسم و پوشیدم.....کفش هامو پوشیدم....کولمم برداشتم و رفتم توی باغ ویلا...راننده درو برام باز کردو سوار ماشین شدم.....خودش هم سوار شد و حرکت کرد....
۱۱۸.۰k
۱۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.