part²⁵🐊🧋🫐
قلبش به خاطر دروغی که بهش گفته بود مچاله شده بود! چرا بکهیون خودشو معرفی نکرد؟ چرا نگفت کیه؟
شین هه « دستام میلرزید و حالت تهوع داشتم..... روی سکویی نزدیک جاده نشستم و چند تا نفس عمیق کشیدم
جیمین « بیا این آبو بخور.... میخواهی بریم بیمارستان؟
شین هه « ن.. نه....
جیمین « حالت خوب نیست بچه لجبازی نکن!
.....بازگشت به گذشته.....
دو ماه بعد :
_دوباره تیر رو توی کمان گذاشت و با بستن چشماش سعی کرد تمرکزش رو بیشتر کنه... باید نقطه های نورانی توی ذهنش رو بهم وصل میکرد تا بتونه از قدرتش برای تیراندازی استفاده کنه! دوماهی میشد که وارد ساختمون اصلی شده بودن و با اینکه تمرین ها اینجا سخت تر بود قدرت بیشتری برای ادامه داشتن
سرباز « شین هه فرمانده کارت داره
شین هه « با من کار داره؟؟؟
سرباز « اوهوم... گفت سریع بری توی اتاقش
شین هه « مطمئنی؟ با من کار داشت؟
سرباز « میری یا نه؟
شین هه « ایششش باشه بابا میرم
بی اعصاب
_این اولین بار بود که رئیس اونو احضار میکرد! نمی دوست چیکارش داره و اصلا چرا بین این همه ادم با اون کار داره..... کلافه آهی کشید و وقتی به خودش مسلط شد اجازه ورود گرفت
شین هه « فرمانده هان شین هه هستم... میتونم بیام داخل؟
پارک جین « بیا داخل
شین هه « توی اتاق فرمانده کلی شئ قدیمی و خطرناک وجود داشت.... در حالی که معذب روی صندلی نشسته بودم و اتاق رو بررسی میکردم یه فنجان چای برام ریخت و بعد خودشم مقابلم روی صندلی نشست
پارک جین « میدونی برای چی اینجایی؟
شین هه « نه! چیزی شده؟
پارک جین « باید بری بندر.... فرستاده های مینگ اخیرا حرکات مشکوکی داشتن برای همین ولیعهد خواستن تو به عنوان یکی از دخترای خدمتکار بری اونجا و مدرک جمع کنی
شین هه « این همه ادم توی قصر هست! چرا من باید این نقش رو بازی کنم؟
پارک جین « چون تو اولین دختری هستی که تونسته با ازمون وارد گارد بشه! باید خودتو به ایشون ثابت کنی
شین هه « عملا بهم برخورده بود! دستور ماموریت رو برداشتم و وقتی از اتاق رئیس خارج شدم دوجین و آری جلوی چشمم سبز شدن
دوجین « تو هم میفرستن بندر؟
شین هه « متاسفانه بله!
آری « شین اخماتو باز کن... به این فکر کن اگه موفق بشیم بهمون پاداش میدن! اصلا شاید ترفیع مقام گرفتیم
شین هه « به خاطر یه مدرک؟ بیخود برای خودت داستان نباف
جیمین « ولی این ماموریت برای من خیلی مهمه افسر هان!
شین هه « ولیعهد که نبود! باید بهش میگفتن اجل معلق چون عین روح از ناکجا آباد ظاهر میشد.....
جیمین « مامور های مینگ خیلی باهوشن.... کاری که قراره امشب انجام بدین به اون سادگی ای که فکرش رو میکنید نیست چون اگه گیر بیفتین نمیتونم جونتون رو نجات بدم
شین هه « پس قصد دارین ما رو به کشتن بدین؟
جیمین « یعنی اینقدر ضعیفین؟
شین هه « دستام میلرزید و حالت تهوع داشتم..... روی سکویی نزدیک جاده نشستم و چند تا نفس عمیق کشیدم
جیمین « بیا این آبو بخور.... میخواهی بریم بیمارستان؟
شین هه « ن.. نه....
جیمین « حالت خوب نیست بچه لجبازی نکن!
.....بازگشت به گذشته.....
دو ماه بعد :
_دوباره تیر رو توی کمان گذاشت و با بستن چشماش سعی کرد تمرکزش رو بیشتر کنه... باید نقطه های نورانی توی ذهنش رو بهم وصل میکرد تا بتونه از قدرتش برای تیراندازی استفاده کنه! دوماهی میشد که وارد ساختمون اصلی شده بودن و با اینکه تمرین ها اینجا سخت تر بود قدرت بیشتری برای ادامه داشتن
سرباز « شین هه فرمانده کارت داره
شین هه « با من کار داره؟؟؟
سرباز « اوهوم... گفت سریع بری توی اتاقش
شین هه « مطمئنی؟ با من کار داشت؟
سرباز « میری یا نه؟
شین هه « ایششش باشه بابا میرم
بی اعصاب
_این اولین بار بود که رئیس اونو احضار میکرد! نمی دوست چیکارش داره و اصلا چرا بین این همه ادم با اون کار داره..... کلافه آهی کشید و وقتی به خودش مسلط شد اجازه ورود گرفت
شین هه « فرمانده هان شین هه هستم... میتونم بیام داخل؟
پارک جین « بیا داخل
شین هه « توی اتاق فرمانده کلی شئ قدیمی و خطرناک وجود داشت.... در حالی که معذب روی صندلی نشسته بودم و اتاق رو بررسی میکردم یه فنجان چای برام ریخت و بعد خودشم مقابلم روی صندلی نشست
پارک جین « میدونی برای چی اینجایی؟
شین هه « نه! چیزی شده؟
پارک جین « باید بری بندر.... فرستاده های مینگ اخیرا حرکات مشکوکی داشتن برای همین ولیعهد خواستن تو به عنوان یکی از دخترای خدمتکار بری اونجا و مدرک جمع کنی
شین هه « این همه ادم توی قصر هست! چرا من باید این نقش رو بازی کنم؟
پارک جین « چون تو اولین دختری هستی که تونسته با ازمون وارد گارد بشه! باید خودتو به ایشون ثابت کنی
شین هه « عملا بهم برخورده بود! دستور ماموریت رو برداشتم و وقتی از اتاق رئیس خارج شدم دوجین و آری جلوی چشمم سبز شدن
دوجین « تو هم میفرستن بندر؟
شین هه « متاسفانه بله!
آری « شین اخماتو باز کن... به این فکر کن اگه موفق بشیم بهمون پاداش میدن! اصلا شاید ترفیع مقام گرفتیم
شین هه « به خاطر یه مدرک؟ بیخود برای خودت داستان نباف
جیمین « ولی این ماموریت برای من خیلی مهمه افسر هان!
شین هه « ولیعهد که نبود! باید بهش میگفتن اجل معلق چون عین روح از ناکجا آباد ظاهر میشد.....
جیمین « مامور های مینگ خیلی باهوشن.... کاری که قراره امشب انجام بدین به اون سادگی ای که فکرش رو میکنید نیست چون اگه گیر بیفتین نمیتونم جونتون رو نجات بدم
شین هه « پس قصد دارین ما رو به کشتن بدین؟
جیمین « یعنی اینقدر ضعیفین؟
۴۱.۸k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.