یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت بیستم
ارشام کاپشن خودشو انداخت روی شونه هام
ارشام:داداش سرده اینو بپوش
برا اینکه بقیه شک نکنن اینو گفت که یهو
فرمانده پاشد رفت اون طرف
خیلی خوابم میومد
بلند شدم رفتم بخوابم وسط خودم و ارشام بالشت چیدم و خوابیدم
صبح فرمانده هممون رو بیدار کرد
بلند شدم دست و صورتمو شستم
همه دنبال حیون میگشتیم
تا شکار کنیم
فرمانده به آهو دید تا خواست بهش شلیک کنه خودمو انداختم جلو تفنگ
ملکا:نزنش
ملکا:آخ
خوردم زمین
فرمانده بغلم کرد
هاکان:حالت خوبه دیونه شدی
ملکا:دستم درد میکنه دستم
بغلم کرد برد توی چادرش
ارشام خواست بیاد داخل
هاکان:کسی داخل نیاد
لباسمو در اورد دستم خیلی میسوخت
زخممو زد عفونی کرد
هاکان:چیزی نشده فقط یه خراشه چرا اینکارو کردی هاااا
ملکا:سرم داد نزن
رمان ارتش
پارت بیستم
ارشام کاپشن خودشو انداخت روی شونه هام
ارشام:داداش سرده اینو بپوش
برا اینکه بقیه شک نکنن اینو گفت که یهو
فرمانده پاشد رفت اون طرف
خیلی خوابم میومد
بلند شدم رفتم بخوابم وسط خودم و ارشام بالشت چیدم و خوابیدم
صبح فرمانده هممون رو بیدار کرد
بلند شدم دست و صورتمو شستم
همه دنبال حیون میگشتیم
تا شکار کنیم
فرمانده به آهو دید تا خواست بهش شلیک کنه خودمو انداختم جلو تفنگ
ملکا:نزنش
ملکا:آخ
خوردم زمین
فرمانده بغلم کرد
هاکان:حالت خوبه دیونه شدی
ملکا:دستم درد میکنه دستم
بغلم کرد برد توی چادرش
ارشام خواست بیاد داخل
هاکان:کسی داخل نیاد
لباسمو در اورد دستم خیلی میسوخت
زخممو زد عفونی کرد
هاکان:چیزی نشده فقط یه خراشه چرا اینکارو کردی هاااا
ملکا:سرم داد نزن
۱۳.۱k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.