فیک کوک
Love mafia
مافیای عاشق
Part6
ویو ات
بمو بردم حموم و غذاشو بخش دادم خودمم یه حموم کردم اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم رفتم پایین که بم هم دنبالم راه افتاد رفتم تو پذیرایی نشستم که اومد بغلم میگفت سرشو ناز کنم
ویو کوک
رفتم دیدم ات تو پذیرایی نشسته و داره سره سگشو ناز میکنه رفتم یه سلامی کردم و نشستم
_انگاری خیلی دوسش داری
+ها..کیو
_سگتو
+اره این سگو مامان بابام روز تولدم بهم هدیه دادن همیشه مراقبشم
_اها
دیگه هیچ حرفی بینمون ردو بدل نشد که صدای تیر اندازی اومد ات ترسید
بردمش تو اتاق خودم بهش گفتم
_تا من نیومدم از اتاق بیرون نیا
سری تکون داد و رفتم داخل حیاط که دیدم ادمای کای اومدن تفنگم رو برداشتم رفتم تیر اندازی میکردم که یه تیر از کنار بازوم رد شد و بازوم زخمش شد وقتی همه ادما رو کشتیم به جیک دستور دادم نگهبانا رو زیاد کنه خودمم رفتم تا ببینم حال ات چطوره رفتم دیدم سگشو بغل و بغض کرده
صداش زدم
_ات
سرشو بالا اورد و گفت
+خوبی چی شده بود اونا کی بودن چرا حمله کرده بودن(پشت سر هم و تند)
_نفس بگیر یکی از دشمنام بودن چیزی نیست خطر رفع ش..
+بازوت چی شده
_هی..هیچی
+پس چرا داره خون میاد تیر خوردی(نگران)
_ن از کنار بازو رد شد چیز مهمی نیست
ات سریع رفت جعبه کمک های اولیه رو اورد و بازومو پانشمان کرد
_ممنون
+خواهش میکنم
بم تموم این موت داشت مارو نگاه میکرد
+من دیگه میرم شما هم یکم استراحت کنید
_رسمی حرف نزن
+ا..اوکی
ویو ات
از اتاقش اومدم بیرون بمم اومد بیرون درو بستم من چرا اینجوری شدم هر موقع پیششم قلبم تند میتپه سریع رفتم تو اتاقم و دستامو شستم و گرفتم خوابیدم
۸:۰۰شب
از خواب بلند شدم رفتم پایین دیدم جونگ کوک نشسته رو مبل
+سلام
_سلام بیا شام بخوریم
داشتیم شام میخوردیم که پرسیدم
+بازوت بهتر شد
_اره
میخواستم حرف بزنم که رعدو برق زد و من از ترس جیغ زدم و از صندلی افتادمو یاد تصادف مامان بابام افتادم (نکته:وقتی مامان بابای ات تصادف کردن بارون میومد و جاده رو درست حسابی نمیدیدن)داشتم گریه میکردم که جونگ کوک اومد سمتم و شونه هامو گرفت
_ات چی شد چرا داری گریه میکنی(نگران)
+...
ویو کوک
وقتی دیدم هیچی نمیگه براید استایل بغلش کردم و بردمش تو اتاقش یکم که اروم شد ازش پرسیدم
_چی شد چرا گریه میکنی
+من... من از رعدو برق میترسم مامان بابام وقتی بارون میومد جاده رو درست ندیدن و تصادف کردن
_متاسفم
+...
از اتاقش اومدم بیرون رفتم تو اتاقم کارامو کنم که دیدم یکی در زد
_بیا تو
+جونگ. کوک میشه من امشب اینجا بخوابم چون ..میترسم
_باشه
دیدم رفت رو کاناپه دراز کشید
_بیا رو تخت بخواب کمرت اونجا درد میگیره
+ن...ن همینجا خوبه
_من چند تا کار دارم نمیخوابم بیا رو تخت بخواب
مافیای عاشق
Part6
ویو ات
بمو بردم حموم و غذاشو بخش دادم خودمم یه حموم کردم اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم رفتم پایین که بم هم دنبالم راه افتاد رفتم تو پذیرایی نشستم که اومد بغلم میگفت سرشو ناز کنم
ویو کوک
رفتم دیدم ات تو پذیرایی نشسته و داره سره سگشو ناز میکنه رفتم یه سلامی کردم و نشستم
_انگاری خیلی دوسش داری
+ها..کیو
_سگتو
+اره این سگو مامان بابام روز تولدم بهم هدیه دادن همیشه مراقبشم
_اها
دیگه هیچ حرفی بینمون ردو بدل نشد که صدای تیر اندازی اومد ات ترسید
بردمش تو اتاق خودم بهش گفتم
_تا من نیومدم از اتاق بیرون نیا
سری تکون داد و رفتم داخل حیاط که دیدم ادمای کای اومدن تفنگم رو برداشتم رفتم تیر اندازی میکردم که یه تیر از کنار بازوم رد شد و بازوم زخمش شد وقتی همه ادما رو کشتیم به جیک دستور دادم نگهبانا رو زیاد کنه خودمم رفتم تا ببینم حال ات چطوره رفتم دیدم سگشو بغل و بغض کرده
صداش زدم
_ات
سرشو بالا اورد و گفت
+خوبی چی شده بود اونا کی بودن چرا حمله کرده بودن(پشت سر هم و تند)
_نفس بگیر یکی از دشمنام بودن چیزی نیست خطر رفع ش..
+بازوت چی شده
_هی..هیچی
+پس چرا داره خون میاد تیر خوردی(نگران)
_ن از کنار بازو رد شد چیز مهمی نیست
ات سریع رفت جعبه کمک های اولیه رو اورد و بازومو پانشمان کرد
_ممنون
+خواهش میکنم
بم تموم این موت داشت مارو نگاه میکرد
+من دیگه میرم شما هم یکم استراحت کنید
_رسمی حرف نزن
+ا..اوکی
ویو ات
از اتاقش اومدم بیرون بمم اومد بیرون درو بستم من چرا اینجوری شدم هر موقع پیششم قلبم تند میتپه سریع رفتم تو اتاقم و دستامو شستم و گرفتم خوابیدم
۸:۰۰شب
از خواب بلند شدم رفتم پایین دیدم جونگ کوک نشسته رو مبل
+سلام
_سلام بیا شام بخوریم
داشتیم شام میخوردیم که پرسیدم
+بازوت بهتر شد
_اره
میخواستم حرف بزنم که رعدو برق زد و من از ترس جیغ زدم و از صندلی افتادمو یاد تصادف مامان بابام افتادم (نکته:وقتی مامان بابای ات تصادف کردن بارون میومد و جاده رو درست حسابی نمیدیدن)داشتم گریه میکردم که جونگ کوک اومد سمتم و شونه هامو گرفت
_ات چی شد چرا داری گریه میکنی(نگران)
+...
ویو کوک
وقتی دیدم هیچی نمیگه براید استایل بغلش کردم و بردمش تو اتاقش یکم که اروم شد ازش پرسیدم
_چی شد چرا گریه میکنی
+من... من از رعدو برق میترسم مامان بابام وقتی بارون میومد جاده رو درست ندیدن و تصادف کردن
_متاسفم
+...
از اتاقش اومدم بیرون رفتم تو اتاقم کارامو کنم که دیدم یکی در زد
_بیا تو
+جونگ. کوک میشه من امشب اینجا بخوابم چون ..میترسم
_باشه
دیدم رفت رو کاناپه دراز کشید
_بیا رو تخت بخواب کمرت اونجا درد میگیره
+ن...ن همینجا خوبه
_من چند تا کار دارم نمیخوابم بیا رو تخت بخواب
۴.۴k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.