فیک آقای خشن قسمت ۹
وقتی که گوشی شکست
ماریسا گریه اش گرفت
رفت نشست کتاب خوندش
و کمی بعد چمیدون شو جمع کرد و رفت خونه ای خالی مادر بزرگ اش بمونه
تا جون کوک راحت باشه
دلش برای خاطرات اش با مادر بزرگ اش تنگ شده بود اما حیف که مادر بزرگ اش توی این کشور نیست
ماریسا خونه رو ترک کرد بدون خداحافظی
جون کوک سریعی رفت توی خونه ای مادر بزرگ اش با کلید خونه قبلی عه در باز کرد
ماریسا رسید دید همه جا مرتب شده
چایی هم تازه دم عه
با خودش فکر کرد نکنه مادربزرگ ام اومده
اومد گفت سلام مامان بزرگ خوش اومدی
جون کوک گفت ممنونم ازت
ماریسا خشکش زد
جون کوک اومد بغلش کرد موهاشو میکشید آروم
ماریسا گریه اش گرفت
رفت نشست کتاب خوندش
و کمی بعد چمیدون شو جمع کرد و رفت خونه ای خالی مادر بزرگ اش بمونه
تا جون کوک راحت باشه
دلش برای خاطرات اش با مادر بزرگ اش تنگ شده بود اما حیف که مادر بزرگ اش توی این کشور نیست
ماریسا خونه رو ترک کرد بدون خداحافظی
جون کوک سریعی رفت توی خونه ای مادر بزرگ اش با کلید خونه قبلی عه در باز کرد
ماریسا رسید دید همه جا مرتب شده
چایی هم تازه دم عه
با خودش فکر کرد نکنه مادربزرگ ام اومده
اومد گفت سلام مامان بزرگ خوش اومدی
جون کوک گفت ممنونم ازت
ماریسا خشکش زد
جون کوک اومد بغلش کرد موهاشو میکشید آروم
۷۹۹
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.