فرشته من🦋💫
فرشته من🦋💫
______________
پارت۱
______________
دیانا
صبح با صدای مامانم بیدار شدم دیدم ساعت ۷ رفتم دستشویی کارای مربوطه بعدش رفتم حاضر شدم یه کت سفید کراپ سیاه مقنعه سیاه شلوار سفید رفتم سر میز ۲ لقمه خوردم دیدم نیکا زنگ زد
مکالمه(نیکا🧡دیانا🤍)
🤍الو سلام خره(باخنده)
🧡سلام کره خره(با خنده) کجایی بیا پایین منتظرتم
🤍باش اومدم
🧡باش
______________
۳مین بعد
______________
دیانا:سلام سلام
نیکا:بشین بریم(نویسنده:محض اطلاع نیکا ۲۰۶ داره)
دیانا:باششش
_____________
۲۰ مین بعد
_____________
نیکا:بپر پایین رسیدیم
دیانا:عه چقد زود
نیکا:بله دیگه انقد سرت تو گوشیه نفهمیدی
دیانا:وا
نیکا:بریم دیگه جر و بحث بسه
دیانا:آره بریم
____________
دیانا:و بله بازم دیر رسیدم کلاس
نیکا:بدبخت سدیم حالا بیا و درستش کن
استاد:تا الان کجا بودین
نیکا:ببخشید استاد ترافیک بود
استاد: باش تو گفتی منم باور کردم حوصله بحث ندارم برید بشینید
نیکا:بله چشم
دیانا: هوووف بخیر گذشت بعد چن ساعت کلاس تموم شد رفتیم پایین
_______________
۵مین بعد
______________
دیانا:نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم و میخندیدیم که داداش نیکا اومد
ارسلان:سلام نیکا
نیکا:سلام کاری داشتی
ارسلان: آره یه دیقه میایی
نیکا:باش ببخشید دیا الان میام پیشت
دیانا:نه این چه حرفیه برو
نیکا:به هر حال من الان میام
دیانا:انقد از ارسلان داداش نیکا بدم میاد(تو دلش)
____________
نیکا:رفتم پیشش دوستش متینم اونجا بود خیلی جذاب بود(تو دلش)
متین:وقتی نیکا اومد دستو پامو گم کردم نمیدونم چرا
نیکا:سلام آقا متین
متین:س----لا----م خو----بین
نیکا:مرسی شما خوبین
ارسلان:بسه دیگه خوب شد من کارت داشتما
نیکا:ببخشید بگو خب
ارسلان:ببین متین گوشی جدید خریده واسع شیرینیش میخواد ما رو ببره کافه
نیکا:خب ببین مبارک باشه گوشیتون ولی ببخشیدا ولی من نمیتونم بیام آخه قرار بود منو دوستم بریم خرید بعد دانشگاه
ارسلان: خب یه بهونه ای داشتم میگفتم که متین پرید وسط حرفم
متین: ممنون خب بگین دوستتونم بیاد بعدش میریم خرید
نیکا:آخه
متین: آخه نداره بگین بیاد
ارسلان:من از اون بدم میاد چرا باید بیاد😑(تو دلش)
نیکا:باش پس برم بهش بگم
ارسلان:رفتی بهش بگی اگه نخواست بیاد اسرار نکنیا😒
نیکا:میدونستم ارسلان از دیانا بدش میاد میخواستم حرصشو در بیارم گفتم:هر طور شده میارمش
___________
دیانا:چرا نیکا نمیاد اَه(تو لش)داشتم با خودم حرف میزدم که دیدم نیکا داره میاد
نیکا:ببخشید دیر کردم ارسلان و متین میگن بریم باهاشون کافه
دیانا: متین کیه مگه قرار نیست بریم خرید
نیکا:میریم کافه شیرینیه گوشی جدید متینه متین دوست ارسلانه بعدش باهم میریم خرید
دیانا:آها ارسلان و متین هم میان خرید با ما
نیکا:آره چطور مگه
دیانا هیچی
ادامه دارد
______________
پارت۱
______________
دیانا
صبح با صدای مامانم بیدار شدم دیدم ساعت ۷ رفتم دستشویی کارای مربوطه بعدش رفتم حاضر شدم یه کت سفید کراپ سیاه مقنعه سیاه شلوار سفید رفتم سر میز ۲ لقمه خوردم دیدم نیکا زنگ زد
مکالمه(نیکا🧡دیانا🤍)
🤍الو سلام خره(باخنده)
🧡سلام کره خره(با خنده) کجایی بیا پایین منتظرتم
🤍باش اومدم
🧡باش
______________
۳مین بعد
______________
دیانا:سلام سلام
نیکا:بشین بریم(نویسنده:محض اطلاع نیکا ۲۰۶ داره)
دیانا:باششش
_____________
۲۰ مین بعد
_____________
نیکا:بپر پایین رسیدیم
دیانا:عه چقد زود
نیکا:بله دیگه انقد سرت تو گوشیه نفهمیدی
دیانا:وا
نیکا:بریم دیگه جر و بحث بسه
دیانا:آره بریم
____________
دیانا:و بله بازم دیر رسیدم کلاس
نیکا:بدبخت سدیم حالا بیا و درستش کن
استاد:تا الان کجا بودین
نیکا:ببخشید استاد ترافیک بود
استاد: باش تو گفتی منم باور کردم حوصله بحث ندارم برید بشینید
نیکا:بله چشم
دیانا: هوووف بخیر گذشت بعد چن ساعت کلاس تموم شد رفتیم پایین
_______________
۵مین بعد
______________
دیانا:نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم و میخندیدیم که داداش نیکا اومد
ارسلان:سلام نیکا
نیکا:سلام کاری داشتی
ارسلان: آره یه دیقه میایی
نیکا:باش ببخشید دیا الان میام پیشت
دیانا:نه این چه حرفیه برو
نیکا:به هر حال من الان میام
دیانا:انقد از ارسلان داداش نیکا بدم میاد(تو دلش)
____________
نیکا:رفتم پیشش دوستش متینم اونجا بود خیلی جذاب بود(تو دلش)
متین:وقتی نیکا اومد دستو پامو گم کردم نمیدونم چرا
نیکا:سلام آقا متین
متین:س----لا----م خو----بین
نیکا:مرسی شما خوبین
ارسلان:بسه دیگه خوب شد من کارت داشتما
نیکا:ببخشید بگو خب
ارسلان:ببین متین گوشی جدید خریده واسع شیرینیش میخواد ما رو ببره کافه
نیکا:خب ببین مبارک باشه گوشیتون ولی ببخشیدا ولی من نمیتونم بیام آخه قرار بود منو دوستم بریم خرید بعد دانشگاه
ارسلان: خب یه بهونه ای داشتم میگفتم که متین پرید وسط حرفم
متین: ممنون خب بگین دوستتونم بیاد بعدش میریم خرید
نیکا:آخه
متین: آخه نداره بگین بیاد
ارسلان:من از اون بدم میاد چرا باید بیاد😑(تو دلش)
نیکا:باش پس برم بهش بگم
ارسلان:رفتی بهش بگی اگه نخواست بیاد اسرار نکنیا😒
نیکا:میدونستم ارسلان از دیانا بدش میاد میخواستم حرصشو در بیارم گفتم:هر طور شده میارمش
___________
دیانا:چرا نیکا نمیاد اَه(تو لش)داشتم با خودم حرف میزدم که دیدم نیکا داره میاد
نیکا:ببخشید دیر کردم ارسلان و متین میگن بریم باهاشون کافه
دیانا: متین کیه مگه قرار نیست بریم خرید
نیکا:میریم کافه شیرینیه گوشی جدید متینه متین دوست ارسلانه بعدش باهم میریم خرید
دیانا:آها ارسلان و متین هم میان خرید با ما
نیکا:آره چطور مگه
دیانا هیچی
ادامه دارد
۴.۹k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.