عشقی که بهم دادی
"part 56"
*از زبان ا.ت
توی اتاق منتظر بودم تا جونگکوک وضعیت قلب تهیونگ رو چک کنه
=فشار عصبی زیادی بهتون وارد شده...خوبه سکته نکردین
تهیونگ از جاش بلند شد و کت شو برداشت و انداخت رو دستش
_ممنون
رفت بیرون
=ا.ت معلومه اینجا چخبره؟
+خودمم نمیدونم جونگکوکی...مغزم داره میترکه
بدون اینکه صبر کنم جونگکوک جواب حرفمو بده زدم بیرون
دیدم تهیونگ بیرون از اتاق داره کتشو میپوشه
رفتم نزدیکش و رو به روش وایستادم
_حیاط پشتی بیمارستان
همینو گفت و رفت
*حیاط پشتی بیمارستان
*از زبان تهیونگ
کتمو دادم عقب و دست کردم توی جیب شلوارم
منتظر ا.ت بودم
ایناهاش بلاخره اومد
رو به روم وایستاد و اخم کرد
داشت بغضشو پنهان میکرد
خوب میشناسمش
+حالا که چی؟...میخوای جیهون رو ازم بگیری؟
شاید درست نباشه مادر و بچه رو جدا کنم
رفتم نزدیکش و گفتم
_فک کردی من همچین آدمیم؟...ا.ت منو چجوری شناختی؟!!!
+آدما تغییر میکنن تهیونگ...من حتی دیگه نمیشناسمت!
مکث کردم و گفتم
_بذار با جیهون باشم...نذار ازش جدا باشم
+بعد این همه سال یهو...
_ا.ت بس کن...فکر کردی گذروندن این همه سال بدون تو برام آسون بوده؟...نه...ولی خودت این رابطه رو خراب کردی!
ا.ت پوزخندی زد و گفت
+کاش بهم نمیگفتی آدم قبل نیستی...تو...تو هنوزم منو مقصر میدونی...توهم کمتر از من مقصر نیستی تهیونگ...اون همه مدت که باهم بودیم...اون حرفایی که بهت زدم...همش بخاطر بونا بود...اون نمیخواست تو بفهمی چه اتفاقی براش افتاده...نمیخواستم عاشقت شم...ولی به دام افتادم...پس منو مقصر ندون و همه چی رو گردنم ننداز
دستشو گذاشت رو سرش و نفس عمیق کشید
نگاهی بهم انداخت و رفت
یعنی من اشتباه میکنم که اونو مقصر میدونم؟!
شاید بخاطر تبرئه کردن خودم از گناهمه
*از زبان ا.ت
توی اتاق منتظر بودم تا جونگکوک وضعیت قلب تهیونگ رو چک کنه
=فشار عصبی زیادی بهتون وارد شده...خوبه سکته نکردین
تهیونگ از جاش بلند شد و کت شو برداشت و انداخت رو دستش
_ممنون
رفت بیرون
=ا.ت معلومه اینجا چخبره؟
+خودمم نمیدونم جونگکوکی...مغزم داره میترکه
بدون اینکه صبر کنم جونگکوک جواب حرفمو بده زدم بیرون
دیدم تهیونگ بیرون از اتاق داره کتشو میپوشه
رفتم نزدیکش و رو به روش وایستادم
_حیاط پشتی بیمارستان
همینو گفت و رفت
*حیاط پشتی بیمارستان
*از زبان تهیونگ
کتمو دادم عقب و دست کردم توی جیب شلوارم
منتظر ا.ت بودم
ایناهاش بلاخره اومد
رو به روم وایستاد و اخم کرد
داشت بغضشو پنهان میکرد
خوب میشناسمش
+حالا که چی؟...میخوای جیهون رو ازم بگیری؟
شاید درست نباشه مادر و بچه رو جدا کنم
رفتم نزدیکش و گفتم
_فک کردی من همچین آدمیم؟...ا.ت منو چجوری شناختی؟!!!
+آدما تغییر میکنن تهیونگ...من حتی دیگه نمیشناسمت!
مکث کردم و گفتم
_بذار با جیهون باشم...نذار ازش جدا باشم
+بعد این همه سال یهو...
_ا.ت بس کن...فکر کردی گذروندن این همه سال بدون تو برام آسون بوده؟...نه...ولی خودت این رابطه رو خراب کردی!
ا.ت پوزخندی زد و گفت
+کاش بهم نمیگفتی آدم قبل نیستی...تو...تو هنوزم منو مقصر میدونی...توهم کمتر از من مقصر نیستی تهیونگ...اون همه مدت که باهم بودیم...اون حرفایی که بهت زدم...همش بخاطر بونا بود...اون نمیخواست تو بفهمی چه اتفاقی براش افتاده...نمیخواستم عاشقت شم...ولی به دام افتادم...پس منو مقصر ندون و همه چی رو گردنم ننداز
دستشو گذاشت رو سرش و نفس عمیق کشید
نگاهی بهم انداخت و رفت
یعنی من اشتباه میکنم که اونو مقصر میدونم؟!
شاید بخاطر تبرئه کردن خودم از گناهمه
۳.۸k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.