Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part3۲
(میکائل)
دست به سرم زدم ک خونی بعد رفتم تو اتاق شیرین ک رفت وسایل پانسمان اورد
شیرین: خوبی الان؟اگه سعید زخمتو بیبینه چی بگیم؟
میکائل:خودم میدونم چی بگم تو دخالت نکن
شیرین:درد داری؟
میکائل: تو پانسمان کردی نه
اینو ک گفتم از خجالت سرشو انداخت پایین
شیرین: عذاب وجدان نداری؟
میکائل: اولین بارم نیست که
شیرین:من میترسم
اینو ک گفت دوتا دست هامو رو صورتش گرفتم و صورتشو قاب گرفتم
میکائل: یک وقت تابلو بازی درنیاری هاا واگرنه خودتم مثل اونا میشی
شیرین: چشم
(فردا)
صبح سعید امد تو اتاق با حالت پژمرده و حال حرف زدن هم نداشت
شیرین: چیشده اقا سعید؟
سعید: دیشب امیرعلی و خواهرم خودکشی کردن
شیرین:چی(باداد)
سعید:من باید برم اینجارو به خانوم جوادی میسپارم
شیرین:منم میام باهاتون
سعید: تو باید مواضب میکائل باشی
میکائل از اتاق امد بیرون
میکائل:چیشده سعید؟
سعید: امیرعلی و خواهرم خودکشی کردن
میکائل:وا چرا اونا ک باهام دیگ خوب بودن
سعید:نمدونم هیچی نمدونم
همنجور ک اینو میگفت از اتاق رفت بیرون دلم به حالش میسوخت به میکائل نگاه کردم
(۳روزبعد)
(شیرین)
تب کرده بودم اخه رفته بودم جنازه امیرعلی و شیرین رو دیده بودم تو اتاقم نشسته بودم و پاهامو تند تند تکون میدادم ک از تب زیاد غش کردم
(میکائل)
تو اتاق راه میرفتم ک کاری با شیرین داشتم رفتم تو اتاقش ک دیدم غش کرده سریع رفتم دکتر تیمارستان خبر کردم ک امد بالایی سرش
(نیم ساعت بعد)
دکتر:الان شما اقا بیمار هستین؟
میکائل:بله
اینو ک گفتم دکتر دیدم بلند شد و بدو بدو فرار کرد
خانوم جوادی:خانوم دکتر کجا رفتین خانوم دکتر
میکائل:رید تو خودش رفت
خانوم جوادی: زنگ زدم به خانوادش بیاین
میکائل: اینجا؟(با تعجب)
خانوم جوادی: اره دیگ
میکائل:اینجا کسی حق نداره بیاد میدونین اینجا کجاست
خانوم جوادی:شما کی باشین ک به مت دستور بدی
دیدم پرستار هارو صدا زد و منو بردن انداختن تو اتاق شیشه
میکائل:خانوم جوادی میدونم با تو
تو اتاق شیشه نشستم
دوتا پارت الان گذاشتم گفتم شما میخواین زود بخوابین برای مدرسه ها باز فوشم ندین
Part3۲
(میکائل)
دست به سرم زدم ک خونی بعد رفتم تو اتاق شیرین ک رفت وسایل پانسمان اورد
شیرین: خوبی الان؟اگه سعید زخمتو بیبینه چی بگیم؟
میکائل:خودم میدونم چی بگم تو دخالت نکن
شیرین:درد داری؟
میکائل: تو پانسمان کردی نه
اینو ک گفتم از خجالت سرشو انداخت پایین
شیرین: عذاب وجدان نداری؟
میکائل: اولین بارم نیست که
شیرین:من میترسم
اینو ک گفت دوتا دست هامو رو صورتش گرفتم و صورتشو قاب گرفتم
میکائل: یک وقت تابلو بازی درنیاری هاا واگرنه خودتم مثل اونا میشی
شیرین: چشم
(فردا)
صبح سعید امد تو اتاق با حالت پژمرده و حال حرف زدن هم نداشت
شیرین: چیشده اقا سعید؟
سعید: دیشب امیرعلی و خواهرم خودکشی کردن
شیرین:چی(باداد)
سعید:من باید برم اینجارو به خانوم جوادی میسپارم
شیرین:منم میام باهاتون
سعید: تو باید مواضب میکائل باشی
میکائل از اتاق امد بیرون
میکائل:چیشده سعید؟
سعید: امیرعلی و خواهرم خودکشی کردن
میکائل:وا چرا اونا ک باهام دیگ خوب بودن
سعید:نمدونم هیچی نمدونم
همنجور ک اینو میگفت از اتاق رفت بیرون دلم به حالش میسوخت به میکائل نگاه کردم
(۳روزبعد)
(شیرین)
تب کرده بودم اخه رفته بودم جنازه امیرعلی و شیرین رو دیده بودم تو اتاقم نشسته بودم و پاهامو تند تند تکون میدادم ک از تب زیاد غش کردم
(میکائل)
تو اتاق راه میرفتم ک کاری با شیرین داشتم رفتم تو اتاقش ک دیدم غش کرده سریع رفتم دکتر تیمارستان خبر کردم ک امد بالایی سرش
(نیم ساعت بعد)
دکتر:الان شما اقا بیمار هستین؟
میکائل:بله
اینو ک گفتم دکتر دیدم بلند شد و بدو بدو فرار کرد
خانوم جوادی:خانوم دکتر کجا رفتین خانوم دکتر
میکائل:رید تو خودش رفت
خانوم جوادی: زنگ زدم به خانوادش بیاین
میکائل: اینجا؟(با تعجب)
خانوم جوادی: اره دیگ
میکائل:اینجا کسی حق نداره بیاد میدونین اینجا کجاست
خانوم جوادی:شما کی باشین ک به مت دستور بدی
دیدم پرستار هارو صدا زد و منو بردن انداختن تو اتاق شیشه
میکائل:خانوم جوادی میدونم با تو
تو اتاق شیشه نشستم
دوتا پارت الان گذاشتم گفتم شما میخواین زود بخوابین برای مدرسه ها باز فوشم ندین
۹.۱k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.