* * زندگی متفاوت
🐾پارت 54
#leoreza
چندتا کار بود که باید قبل کار انجام میدادم سریع لپ تاپ باز کردم نشستم سرش چند تا رد لز اون ادما پیدا کرده بودیم دقیق اون موقع ای که پانیذ و دیانا رفته بودن بیرونن
تو چند هفته ای که از پاریس دور بودیم تقریبا خیلی چیزا دستگیرمون شده بود
پوشه ها رو بر مهراب فرستادم
لپ تاپ هم بستم دقیقا همون موقع رعد و برقی محکم زد پاشدم پرده رو کشیدم همه جا رو تاریک کردم تیشرتم در اوردم یکی از قرص های مسکنم خوردم
رفتم دو تخت دراز کشیدیم پتو رو کشیدم سرم که تقه ای به در خورد که پتو رو از سرم کشیدم
که در وا شد پانیذ اومد تو معلوم بود بخاطر رعد و برق نخوابیده بود دلم بر صورت ترسیده اش ضعف رف
پانیذ:بیداری (اروم)
مث خودش گفتم
رضا:اره بیدارم(اروم )
پانیذ:الان داری مسخرم میکنی (اروم)
رضا: نه دارم مث خودت حرف میزنم(اروم)
پانیذ:اره دیگه داری مسخرم میکنی ( یکم بلند)
رضا:باشع بابا غلط کردم الان همه بیدار میشن
پانیذ:من خوابم نمیبره (لوس)
رضا:میدونم بیا بغلم بخواب (لوس)
صورتش حرصی شده
رضا:باشه بابا بیا
اومد کنار دراز کشید به پلهو روبروم سرش گذاشت رو بازوم و چشاش بست با همون چشم بسته پرسید
پانیذ:تو چرا بیدار موندی
رضا:اخه دوتا شیطون بی اجازه از خونه رفته بودن بیرون داشتم پیگیره اونا میشدم
سریع چشماش باز کرد
رضا:میدونم ولش کن ولی سری بعدی اینجوری نمیگذرم
لبم به سمت گوشش نزدیک کردم
رضا:سری بعدی اگه ببینم زن من بی اجازه جایی رفته به روش خودم حل میکنم خودت که میدونی
بوسی رو گردنش زدم به خودم فشردمش و چشامم بستم
و هردومون به خواب عمیقی رفتیم......
صبح
#paniz
رو سینه ی لختش با ناخونم خط های فرضی میکشیدم میخواستم هر موقع بیدار شد برم خوابه خواب بود منم که داشتم این وسط له میشد
پانیذ:رضاا
رضا:هوم
پانیذ:پاشو دیگه
رضا:نه (خابالو)
پانیذ:خب منو ول کن
رضا:به هیچ عنوان(خابالو)
پانیذ:اگه بیدار نشی منم میخوابم با هم خواب بمونیم بعدشم الان که تو عمارت خودت نیستی که تا هروقت دلت بخواد من پیشت بمونم
چشماش باز کرد نزدیکه صورتم کرد صورتم بردم عقب که با دستش نگه داشت
رضا:من هرموقع دلم بخواد زن خودم کنار خودم نگه میدارم
پانید:الان که اسمم تو شناسنامه ات نی
رضا:اره ولی تو وجود همه دیگه که هستیم بعدشم من از یه جا دیگه وارد عمل شدم
پانیذ:خداوکیلی ول نمیکنی من میخوام هعی یادم بره تو یادم بنداز
رضا:عزیزم خاطرات باید همیشه زنده بمونه
بعد بوسی رو لب زد رفت حموم نشستم رو تخت قشنگ خوب بلد بود دل ادم بدست بیارخنده ای برای حرفاش کردم که بلند شدم رو تختی مرتب کردم از اتاق هم رفتم بیرون خداروشکر کسی بیرون نبود که سوال پیچم کنه رفتم اتاق خودم تختم مرتب کرد کارای شخصیم انجام دادم بعد رفتم لباسم با یه لباس مناسب عوض کردم
#leoreza
چندتا کار بود که باید قبل کار انجام میدادم سریع لپ تاپ باز کردم نشستم سرش چند تا رد لز اون ادما پیدا کرده بودیم دقیق اون موقع ای که پانیذ و دیانا رفته بودن بیرونن
تو چند هفته ای که از پاریس دور بودیم تقریبا خیلی چیزا دستگیرمون شده بود
پوشه ها رو بر مهراب فرستادم
لپ تاپ هم بستم دقیقا همون موقع رعد و برقی محکم زد پاشدم پرده رو کشیدم همه جا رو تاریک کردم تیشرتم در اوردم یکی از قرص های مسکنم خوردم
رفتم دو تخت دراز کشیدیم پتو رو کشیدم سرم که تقه ای به در خورد که پتو رو از سرم کشیدم
که در وا شد پانیذ اومد تو معلوم بود بخاطر رعد و برق نخوابیده بود دلم بر صورت ترسیده اش ضعف رف
پانیذ:بیداری (اروم)
مث خودش گفتم
رضا:اره بیدارم(اروم )
پانیذ:الان داری مسخرم میکنی (اروم)
رضا: نه دارم مث خودت حرف میزنم(اروم)
پانیذ:اره دیگه داری مسخرم میکنی ( یکم بلند)
رضا:باشع بابا غلط کردم الان همه بیدار میشن
پانیذ:من خوابم نمیبره (لوس)
رضا:میدونم بیا بغلم بخواب (لوس)
صورتش حرصی شده
رضا:باشه بابا بیا
اومد کنار دراز کشید به پلهو روبروم سرش گذاشت رو بازوم و چشاش بست با همون چشم بسته پرسید
پانیذ:تو چرا بیدار موندی
رضا:اخه دوتا شیطون بی اجازه از خونه رفته بودن بیرون داشتم پیگیره اونا میشدم
سریع چشماش باز کرد
رضا:میدونم ولش کن ولی سری بعدی اینجوری نمیگذرم
لبم به سمت گوشش نزدیک کردم
رضا:سری بعدی اگه ببینم زن من بی اجازه جایی رفته به روش خودم حل میکنم خودت که میدونی
بوسی رو گردنش زدم به خودم فشردمش و چشامم بستم
و هردومون به خواب عمیقی رفتیم......
صبح
#paniz
رو سینه ی لختش با ناخونم خط های فرضی میکشیدم میخواستم هر موقع بیدار شد برم خوابه خواب بود منم که داشتم این وسط له میشد
پانیذ:رضاا
رضا:هوم
پانیذ:پاشو دیگه
رضا:نه (خابالو)
پانیذ:خب منو ول کن
رضا:به هیچ عنوان(خابالو)
پانیذ:اگه بیدار نشی منم میخوابم با هم خواب بمونیم بعدشم الان که تو عمارت خودت نیستی که تا هروقت دلت بخواد من پیشت بمونم
چشماش باز کرد نزدیکه صورتم کرد صورتم بردم عقب که با دستش نگه داشت
رضا:من هرموقع دلم بخواد زن خودم کنار خودم نگه میدارم
پانید:الان که اسمم تو شناسنامه ات نی
رضا:اره ولی تو وجود همه دیگه که هستیم بعدشم من از یه جا دیگه وارد عمل شدم
پانیذ:خداوکیلی ول نمیکنی من میخوام هعی یادم بره تو یادم بنداز
رضا:عزیزم خاطرات باید همیشه زنده بمونه
بعد بوسی رو لب زد رفت حموم نشستم رو تخت قشنگ خوب بلد بود دل ادم بدست بیارخنده ای برای حرفاش کردم که بلند شدم رو تختی مرتب کردم از اتاق هم رفتم بیرون خداروشکر کسی بیرون نبود که سوال پیچم کنه رفتم اتاق خودم تختم مرتب کرد کارای شخصیم انجام دادم بعد رفتم لباسم با یه لباس مناسب عوض کردم
۱۱.۸k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.