فرشته نگهبان من...♡
#فرشته_نگهبان_من
#part9
"ویو شوگا"
پسره ی اشغال عوضییییی....اخه تو برای چی باید بیای اینجا؟
تهیونگ:چطوری خوشگله؟
ات:بد نیستم...
خواست از کنارش رد بشه که تهیونگ دوباره اومد دنبالش و دستش گرفت.....صورت دوتاشون دقیقا روبه ی روی هم بود و نفساشون به هم برخورد میکرد
ات:"رفت عقب"تهیونگ....بهتره گورتو از اینجا گم کنی....من دیگه فراموشت کردم!
تهیونگ:ولت کنم؟ات من دوست دارم....میخوام برگردم تا باهم دوباره ادامه بدیم....میتونیم که همه چی رو فراموش کنیم اخه من که اشتباهی نکردم....خودد میدونی که دو...."حرفش با جملاتی که ات گفت نصفه موند"
ات:دهنتو ببند....(اولی رو اروم گفت ولی کم کم داد میزد و با فریاد زدن حرفاشو ادامه میداد"دهنت و ببند....دهنت و ببند....بابا ولم کنننن....من فراموشت کردم میفهمی؟؟؟؟؟؟
هه...نه دیگه تو هیچی حالیت نیست...چجوری میخوای بفهمی....چجوری میخوای بفهمی هان؟؟؟من..... وقتی بهت وابسته شدم...وقتی تموم رویاهام و خیال پردازیام با تو بود وقتی نمیتونستم حتی یک دقیقه هم بدون تو دووم بیارم....ولم کردی و رفتی....بعد الان برگشتی چه گوهی بخوری ها؟؟؟؟برو گمشو دیگه...(بغضش ترکید و اشکاش جاری شد روی صورتش) دوست دارم تهیونگ....نه!!!دوست داشتم تهیونگ....قبلا....قبلا دوست داشتم...که اون دختره ی هرزه اومد و گند زد به همه چی
رید توی زندگیم!!!!اونموقع همه چیزم بودی تهیونگ...میفهمی؟؟همه چیزم!!!ولی دیگه نیستی...اینو بفهم....رفتار ادم ها با گذر زمان عوض میشه....
ات از کنارش رد شد و به راهش ادامه داد....ولی بازم تهیونگ دنبالش اومد
تهیونگ:ات...ات...ات(داد)
ات نادیده گرفت و دوباره راهش ادامه داد
تهیونگ:گوش کن....بابا یه دقیقه وایسا...
دلم میخواد برم خرخره شو بجوم...پسره فکر کرده کی هست....هه این همه ات و زجر داده بعد اومده میگه میخوام برگردم....
تهیونگ:من دوست دارم....چجوری بگم اخه؟چجوری بهت اینو بفهمونم؟
ات برگشت و بهش نگاه کرد...اومد نزدیک و توی چشماش زل زد
ات:دوسم داری؟؟؟ همون موقع که ولم کردی فهمیدم چقدر دوسم داری....
تهیونگ:ات عشق من...خانومم...ملکه ی من....نفس من....زندگیم...نرو....بزار باهم باشیم....بیا همه چی رو فراموش کنیم و یه زندگی جدید و بسازیم!!!
ات:دیگه حرفات برام مهم نیست...اینا رو باید همون موقع میزدی...
و اروم ادامه داد
ات:که نزدی!
تهیونگ:ات نرو....
ات:من نرفتم...من هیچوقت نرفتم...من همیشه پات وایستاده بودم....همیشه توی همه ی مواقع کنارت بودم...و این تو بودی که زدی زیر همه چی....گند زدی تو همه چی...توی خاطره هامون..رویاهامون....نه....رویاهام!!
تهیونگ:بهش فکر کن....هرموقع خواستی برگردی من هستم....تا تهش....خودمم قبول دارم اشتباه کردم...من زندگی بهتری رو باهات داشتم!!!
ات:درسته داشتی ولی دیگه نداری!
تهیونگ:بهش فکر میکنی؟
ات:فکر..م...میکنم!
#part9
"ویو شوگا"
پسره ی اشغال عوضییییی....اخه تو برای چی باید بیای اینجا؟
تهیونگ:چطوری خوشگله؟
ات:بد نیستم...
خواست از کنارش رد بشه که تهیونگ دوباره اومد دنبالش و دستش گرفت.....صورت دوتاشون دقیقا روبه ی روی هم بود و نفساشون به هم برخورد میکرد
ات:"رفت عقب"تهیونگ....بهتره گورتو از اینجا گم کنی....من دیگه فراموشت کردم!
تهیونگ:ولت کنم؟ات من دوست دارم....میخوام برگردم تا باهم دوباره ادامه بدیم....میتونیم که همه چی رو فراموش کنیم اخه من که اشتباهی نکردم....خودد میدونی که دو...."حرفش با جملاتی که ات گفت نصفه موند"
ات:دهنتو ببند....(اولی رو اروم گفت ولی کم کم داد میزد و با فریاد زدن حرفاشو ادامه میداد"دهنت و ببند....دهنت و ببند....بابا ولم کنننن....من فراموشت کردم میفهمی؟؟؟؟؟؟
هه...نه دیگه تو هیچی حالیت نیست...چجوری میخوای بفهمی....چجوری میخوای بفهمی هان؟؟؟من..... وقتی بهت وابسته شدم...وقتی تموم رویاهام و خیال پردازیام با تو بود وقتی نمیتونستم حتی یک دقیقه هم بدون تو دووم بیارم....ولم کردی و رفتی....بعد الان برگشتی چه گوهی بخوری ها؟؟؟؟برو گمشو دیگه...(بغضش ترکید و اشکاش جاری شد روی صورتش) دوست دارم تهیونگ....نه!!!دوست داشتم تهیونگ....قبلا....قبلا دوست داشتم...که اون دختره ی هرزه اومد و گند زد به همه چی
رید توی زندگیم!!!!اونموقع همه چیزم بودی تهیونگ...میفهمی؟؟همه چیزم!!!ولی دیگه نیستی...اینو بفهم....رفتار ادم ها با گذر زمان عوض میشه....
ات از کنارش رد شد و به راهش ادامه داد....ولی بازم تهیونگ دنبالش اومد
تهیونگ:ات...ات...ات(داد)
ات نادیده گرفت و دوباره راهش ادامه داد
تهیونگ:گوش کن....بابا یه دقیقه وایسا...
دلم میخواد برم خرخره شو بجوم...پسره فکر کرده کی هست....هه این همه ات و زجر داده بعد اومده میگه میخوام برگردم....
تهیونگ:من دوست دارم....چجوری بگم اخه؟چجوری بهت اینو بفهمونم؟
ات برگشت و بهش نگاه کرد...اومد نزدیک و توی چشماش زل زد
ات:دوسم داری؟؟؟ همون موقع که ولم کردی فهمیدم چقدر دوسم داری....
تهیونگ:ات عشق من...خانومم...ملکه ی من....نفس من....زندگیم...نرو....بزار باهم باشیم....بیا همه چی رو فراموش کنیم و یه زندگی جدید و بسازیم!!!
ات:دیگه حرفات برام مهم نیست...اینا رو باید همون موقع میزدی...
و اروم ادامه داد
ات:که نزدی!
تهیونگ:ات نرو....
ات:من نرفتم...من هیچوقت نرفتم...من همیشه پات وایستاده بودم....همیشه توی همه ی مواقع کنارت بودم...و این تو بودی که زدی زیر همه چی....گند زدی تو همه چی...توی خاطره هامون..رویاهامون....نه....رویاهام!!
تهیونگ:بهش فکر کن....هرموقع خواستی برگردی من هستم....تا تهش....خودمم قبول دارم اشتباه کردم...من زندگی بهتری رو باهات داشتم!!!
ات:درسته داشتی ولی دیگه نداری!
تهیونگ:بهش فکر میکنی؟
ات:فکر..م...میکنم!
۱۱.۱k
۲۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.