کاپل : تهکوک ❤ پارت :۴ 💜
کاپل : تهکوک ❤ پارت :۴ 💜
مامان تهیونگ در رو باز میکنه و میگه : سلام بفرمایید شما؟ کوک ماسک و عینکشو میده پایین و میگه : سلام من یکی از دوستای صمیمی تهیونگ هستم میشه بهش بگید بیاد دم در . مامان ته : ببخشید پسرم .... تهیونگ ۲۰ دقیقه پیش رفت بیرون گفت می خواد تنها باشه . کوک: زیر لب گفت: ای بابااااا . و تشکر کرد و رفت به جایی که بهش ارامش میده یعنی پل بانپو از اونجا می شد کل شهر رو دید . وقتی کوک میره اونجا به ساختمونا خیره میشه وتو چشماش اشک جمع میشه و بغز میکنه وقتی اشکاشو پاک می کنه به فکر فرو میره و خودشو باز سرزنش می کنه بعد از چند لحظه کوک یک صدایی مثل گریه می شنوه یک چند قدم اون ور تر یک فردی رو میبینه وقتی میره نزدیک تر و دقت می کنه می فهمه که تهیونگه و لبخندی روی لباش می شینه میره پیشش واونو در حال گریه کردن میبینه دستشو میزاره رو شونه ته و ...
مامان تهیونگ در رو باز میکنه و میگه : سلام بفرمایید شما؟ کوک ماسک و عینکشو میده پایین و میگه : سلام من یکی از دوستای صمیمی تهیونگ هستم میشه بهش بگید بیاد دم در . مامان ته : ببخشید پسرم .... تهیونگ ۲۰ دقیقه پیش رفت بیرون گفت می خواد تنها باشه . کوک: زیر لب گفت: ای بابااااا . و تشکر کرد و رفت به جایی که بهش ارامش میده یعنی پل بانپو از اونجا می شد کل شهر رو دید . وقتی کوک میره اونجا به ساختمونا خیره میشه وتو چشماش اشک جمع میشه و بغز میکنه وقتی اشکاشو پاک می کنه به فکر فرو میره و خودشو باز سرزنش می کنه بعد از چند لحظه کوک یک صدایی مثل گریه می شنوه یک چند قدم اون ور تر یک فردی رو میبینه وقتی میره نزدیک تر و دقت می کنه می فهمه که تهیونگه و لبخندی روی لباش می شینه میره پیشش واونو در حال گریه کردن میبینه دستشو میزاره رو شونه ته و ...
۱۶.۷k
۱۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.