پارت ۲۶
(۱ ساعت بعد):
حالم خوب نبود چند بارم محکم به در زدم ولی کسی تو این یه ساعت نیومده بود همینجوری دمه در وایساده بودم که دکترش اومد بیرون بلند شدم و روبهروش وایسادم میخواستم هر چی بشنوم بجز اونچیزی که فکرش رو میکردم بخاطر بغضه تو گلوم توانایی حرف زدن رو نداشتم ولی انگار دکتره منظورمو فهمید و خودش شروع به حرف زدن کرد
*همراه خانم جانگ هستین؟
_ب.بلع
*بهوش اومدن نمیدونم تو این مدت چه اتفاقی واسشون افتاده بود ولی فشاره زیادی به سلوی های عصبیشون و به مغزشون رسیده بوده الان حالشون خوبه ولی اگه همین روال پیش بیاد اتفاق جدی برای بیمار میوفته بهشون حمله عصبی شده لطفا حواستون بیشتر به بیمار باشه و الان هم میتونین ببینینشون
_مم.نون
رفتم درو باز کردم دراز کشیده بود و داشت لامپ بالاسری رو میدید اروم رفتم و دستمو گذاشتم رو دسته کوچولوش که جا خورد از دیدنم و پرید
_اروم باش منم(لبخند مهربانانه)
+سلام
_سلام حالت خوبه چیزی لازم نداری(لبخند)
+هاا... آاا نه ممنون زحمت نکشین شما چرا اینجاییم اصلا اصلا چرا من تو بیمارستانم
حالم خوب نبود چند بارم محکم به در زدم ولی کسی تو این یه ساعت نیومده بود همینجوری دمه در وایساده بودم که دکترش اومد بیرون بلند شدم و روبهروش وایسادم میخواستم هر چی بشنوم بجز اونچیزی که فکرش رو میکردم بخاطر بغضه تو گلوم توانایی حرف زدن رو نداشتم ولی انگار دکتره منظورمو فهمید و خودش شروع به حرف زدن کرد
*همراه خانم جانگ هستین؟
_ب.بلع
*بهوش اومدن نمیدونم تو این مدت چه اتفاقی واسشون افتاده بود ولی فشاره زیادی به سلوی های عصبیشون و به مغزشون رسیده بوده الان حالشون خوبه ولی اگه همین روال پیش بیاد اتفاق جدی برای بیمار میوفته بهشون حمله عصبی شده لطفا حواستون بیشتر به بیمار باشه و الان هم میتونین ببینینشون
_مم.نون
رفتم درو باز کردم دراز کشیده بود و داشت لامپ بالاسری رو میدید اروم رفتم و دستمو گذاشتم رو دسته کوچولوش که جا خورد از دیدنم و پرید
_اروم باش منم(لبخند مهربانانه)
+سلام
_سلام حالت خوبه چیزی لازم نداری(لبخند)
+هاا... آاا نه ممنون زحمت نکشین شما چرا اینجاییم اصلا اصلا چرا من تو بیمارستانم
۱۹.۱k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.