امشب که تنت روی تن عشق رها بود
امشب که تنت روی تن عشق رها بود
این لحظه فقط، لحظه ی بیداری ما بود
آمیخته لب های عسل واره و نابت
بر خشکی اندامم و انگار، شفا بود
در حلقه ی بازوی تو این شاعر خسته
بانوی غزل هاست، که در حال فنا بود
آیات نگاه تو پر از فلسفه ی عشق
می ریخت به جان و تن من هر چه دعا بود
در گرمی آغوش تو صدها غزل ناب
من بودم و این عشق، تو بودی و خدا بود
این لحظه فقط، لحظه ی بیداری ما بود
آمیخته لب های عسل واره و نابت
بر خشکی اندامم و انگار، شفا بود
در حلقه ی بازوی تو این شاعر خسته
بانوی غزل هاست، که در حال فنا بود
آیات نگاه تو پر از فلسفه ی عشق
می ریخت به جان و تن من هر چه دعا بود
در گرمی آغوش تو صدها غزل ناب
من بودم و این عشق، تو بودی و خدا بود
۱.۸k
۰۹ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.