روح آبی
#روح آبی
#پارت۵۲
_به کائنات که من شوخی کردم قرار نبود نیام
جین سری تکون داد و با گفتن تهدیدش از کوک دور شد
_فقط بفهمم کلاسهای منو پیچوندی ها!
خب دوستان کوک زیادی نقشه داشت
و اولینش با برگزاری یک کلاس توی طبیعت بود
باید هرجور شده خودش رو به هیا نزدیک می کرد و اون دوست پسر پفیوزش رو از راه بر می داشت
حتما میگین کوک مانع اصلیش چیشد؟
منظورم یونگیه!
خب اون پایان جالبی نداشت
کوک خوشحال نبود از اتفاقی که براش افتاد!
نمیدونست چرا شاید چون قلبش مهربون تر از این حرفا بود
مین یونگی این دو ماه تمام تلاشش رو کرد
کوک از دور شاهد کارهاش برای هیا بود ولی خب
انگار هیا واقعا دوسش نداشت!
بعد از رد شدنش برای چندمین بار هفته ی پیش بهش خبر رسید که اون توی یکی از عملیات های پدرش کشته شده!
ولی خب دیگه بدست آوردن هیا به نظرش ساده بود
البته اگه اینجور بد برخورد نکنه
_خب رفقا جلسه ی بعدی توی پارک جینسیون برگزار میشه باید یک ماموریت رو با توجه به ویژگی هایی که میبینین کامل کنین
(خب این پارک محلیه که مخصوص افراد دارای بیماری روانیه و اون ها قراره برن و در مورد یک بیماری های متفاوت از روی افراد تحقیق کنن)
_هیونگگ من الان تیپ لش بزنم یا کت و شلواری؟
نامجون چشمی چرخوند و عروسک دخترش رو به دستش داد
_کوک محض رضای مسیح تو ۲۵ سالته این بچه بازی ها چیه!
با کشیده شدن آستینش روی زمین مقابل برادر زاده ی نازنینش نشست
_عمو...لیش بهت بیشمر میاد
خنده ای به لحن دختر زد و از جاش بلند شد
_حق با توعه
تعدادی از بچه ها اومدن بودن و هنوز خبری از استاد جئون نبود!
چشمی چرخوند که ماشین فراری زرد رنگی جلوش وایستاد
روشو برگردوند که صدای آشنایی باعث نگاهش به اون فرد شد
_هیا همه اومدن؟
_بله استادد
عینکش رو برداشت و از ماشین پیاده شد
و خب معلومه که در برابر جذابیت کثیر کوک دختر و پسر ها محوش می شدن
یک پیراهن زرد با زیری سفید و شلوار مشکی
نگاهی به دانشجو ها انداخت که دیدن فردی باعث شد اخمی بین ابروهاش بیفته
_مین لی؟
ابرویی بالا انداخت که پسر با لبخند به سمتش اومد
_اوه سلام جونگ کوک!خیلی وقته ندیدمت راستش نخواستم دوست دخترم و تنها بزارم پس عیبی نداره که من باشم نه؟!
پوزخند بلندی زد و نگاهش رو به اون دوخت
_اوه اصلا تو خودت کیس خوبی برای تحقیقی!
(منظورش این بود که روانی هستی)
صدای همهمه و خنده بلند شد
نگاهی از سر تاسف به مین لی انداخت
_مشکلی هست؟
مین لی با تعجب پرسید
چون بدبخت از هیچی خبر نداشت
_مشکل؟ اصلا!خب بریم تحقیق به گروه های دو نفری تقسیم شین شانس یارتون باشه منم هستم و هم گروهی یکی میشم
صورتش رو به یک طرف گرفت و دستش رو مثل بادبزن جلوی صورتش قرار داد
خب اون مغرور نبود ولی با اون جذابیت باید یکم ناز کنه
#پارت۵۲
_به کائنات که من شوخی کردم قرار نبود نیام
جین سری تکون داد و با گفتن تهدیدش از کوک دور شد
_فقط بفهمم کلاسهای منو پیچوندی ها!
خب دوستان کوک زیادی نقشه داشت
و اولینش با برگزاری یک کلاس توی طبیعت بود
باید هرجور شده خودش رو به هیا نزدیک می کرد و اون دوست پسر پفیوزش رو از راه بر می داشت
حتما میگین کوک مانع اصلیش چیشد؟
منظورم یونگیه!
خب اون پایان جالبی نداشت
کوک خوشحال نبود از اتفاقی که براش افتاد!
نمیدونست چرا شاید چون قلبش مهربون تر از این حرفا بود
مین یونگی این دو ماه تمام تلاشش رو کرد
کوک از دور شاهد کارهاش برای هیا بود ولی خب
انگار هیا واقعا دوسش نداشت!
بعد از رد شدنش برای چندمین بار هفته ی پیش بهش خبر رسید که اون توی یکی از عملیات های پدرش کشته شده!
ولی خب دیگه بدست آوردن هیا به نظرش ساده بود
البته اگه اینجور بد برخورد نکنه
_خب رفقا جلسه ی بعدی توی پارک جینسیون برگزار میشه باید یک ماموریت رو با توجه به ویژگی هایی که میبینین کامل کنین
(خب این پارک محلیه که مخصوص افراد دارای بیماری روانیه و اون ها قراره برن و در مورد یک بیماری های متفاوت از روی افراد تحقیق کنن)
_هیونگگ من الان تیپ لش بزنم یا کت و شلواری؟
نامجون چشمی چرخوند و عروسک دخترش رو به دستش داد
_کوک محض رضای مسیح تو ۲۵ سالته این بچه بازی ها چیه!
با کشیده شدن آستینش روی زمین مقابل برادر زاده ی نازنینش نشست
_عمو...لیش بهت بیشمر میاد
خنده ای به لحن دختر زد و از جاش بلند شد
_حق با توعه
تعدادی از بچه ها اومدن بودن و هنوز خبری از استاد جئون نبود!
چشمی چرخوند که ماشین فراری زرد رنگی جلوش وایستاد
روشو برگردوند که صدای آشنایی باعث نگاهش به اون فرد شد
_هیا همه اومدن؟
_بله استادد
عینکش رو برداشت و از ماشین پیاده شد
و خب معلومه که در برابر جذابیت کثیر کوک دختر و پسر ها محوش می شدن
یک پیراهن زرد با زیری سفید و شلوار مشکی
نگاهی به دانشجو ها انداخت که دیدن فردی باعث شد اخمی بین ابروهاش بیفته
_مین لی؟
ابرویی بالا انداخت که پسر با لبخند به سمتش اومد
_اوه سلام جونگ کوک!خیلی وقته ندیدمت راستش نخواستم دوست دخترم و تنها بزارم پس عیبی نداره که من باشم نه؟!
پوزخند بلندی زد و نگاهش رو به اون دوخت
_اوه اصلا تو خودت کیس خوبی برای تحقیقی!
(منظورش این بود که روانی هستی)
صدای همهمه و خنده بلند شد
نگاهی از سر تاسف به مین لی انداخت
_مشکلی هست؟
مین لی با تعجب پرسید
چون بدبخت از هیچی خبر نداشت
_مشکل؟ اصلا!خب بریم تحقیق به گروه های دو نفری تقسیم شین شانس یارتون باشه منم هستم و هم گروهی یکی میشم
صورتش رو به یک طرف گرفت و دستش رو مثل بادبزن جلوی صورتش قرار داد
خب اون مغرور نبود ولی با اون جذابیت باید یکم ناز کنه
۲.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.