😁من آومدم
😁من آومدم
پارت هم نیاوردم🙄
دروغ گفتم 😂
آوردممممممم😄
به تعداد اشک هایمان میخندیم
دیانا
جلوی یه رستوران کوچیک نگر داشت و اشاره کرد پیاده شم.
وارد رستوران شدیم و پشت یه میز نشستیم
نگاه خیره ارسلان تو مخم بود ولی تحویل نکرفتم.
گارسون آومد و سفارش گرفت و رفت.
و دوباره من موندم و نگاه خیره ارسلان با این تفاوت که دستش رو زیر چونش زده بود و زل زده بود بهم.
دیگه اعصابم خورد شده بود.
منم مثل خودش دستم رو زیر چونم گذاشتم و خیره شدم تو چشاش که نیشش باز شد.
برای اذیت کردنش چینی به دماغم دادم و دستم رو از روی میز برداشتم و از میز فاصله کرفتم.
با تعجب بهم نگاه کرد که گفتم.
(من)نیشت رو ببند زشت هستی زشت تر شدی.
پوکر بهم نگاه کرد که لبخند پیروز مندانی زدم.
غذا رو آوردن و شروع به خوردن کردیم.
بعد غذا خوردن دوباره سوار ماشین شدیم و ارسلان حرکت کرد.
سمت خونه خودشون نمیرفت.
بی توجه به بیرون خیره شدم.
یه نیم ساعتی گذاشته بود و ما بلاخره به مقصد رسیدیم حالا مقصد کجاست باممممم
خیلی خوشحال شدم که آومدیم اینجا خیلی وقت بود نیومده بودم و این باعث دل تنگیم شده بود.
از ماشین پیاده شدیم و روی یکی از نیمکت های لب سخره نشستیم و به روبه رومون خیره شدیم.
یه ده مینی میشد که سکوت بینمون حاکم شده بود ولی خب حالا شکسته بود و صدای ارسلان به گوش میرسید.
(ارسلان)دیانا؟
نگاهش کردم که ادامه داد.
(ارسلان)یه سوال دارم ازت مردونه جواب بده خب؟
(من)زنم زنونه جواب میدم.
خندی کرد و گفت
(ارسلان)باش شما به شیوه مشتی خودت جواب بده ولی راست و حسینی
(من)باش.
به سمتم چرخید و حالا اون هم داشت منو نگاه میکرد.
(ارسلان)رفتن بلندی؟
(من)چی؟
(ارسلان)رفتن بلدی؟
دیانا لبخندی زد و گفت
(دیانا).............
پارت -۴۸
حمایت کنید هرچقدر خواستید هم فحش بدید شما از هفت دولت آزادید.
اگر دیدید اعصابتون راحت نشد آدرس بدم بیاید کتم بزنید خوب؟راحت باشید😁
پارت هم نیاوردم🙄
دروغ گفتم 😂
آوردممممممم😄
به تعداد اشک هایمان میخندیم
دیانا
جلوی یه رستوران کوچیک نگر داشت و اشاره کرد پیاده شم.
وارد رستوران شدیم و پشت یه میز نشستیم
نگاه خیره ارسلان تو مخم بود ولی تحویل نکرفتم.
گارسون آومد و سفارش گرفت و رفت.
و دوباره من موندم و نگاه خیره ارسلان با این تفاوت که دستش رو زیر چونش زده بود و زل زده بود بهم.
دیگه اعصابم خورد شده بود.
منم مثل خودش دستم رو زیر چونم گذاشتم و خیره شدم تو چشاش که نیشش باز شد.
برای اذیت کردنش چینی به دماغم دادم و دستم رو از روی میز برداشتم و از میز فاصله کرفتم.
با تعجب بهم نگاه کرد که گفتم.
(من)نیشت رو ببند زشت هستی زشت تر شدی.
پوکر بهم نگاه کرد که لبخند پیروز مندانی زدم.
غذا رو آوردن و شروع به خوردن کردیم.
بعد غذا خوردن دوباره سوار ماشین شدیم و ارسلان حرکت کرد.
سمت خونه خودشون نمیرفت.
بی توجه به بیرون خیره شدم.
یه نیم ساعتی گذاشته بود و ما بلاخره به مقصد رسیدیم حالا مقصد کجاست باممممم
خیلی خوشحال شدم که آومدیم اینجا خیلی وقت بود نیومده بودم و این باعث دل تنگیم شده بود.
از ماشین پیاده شدیم و روی یکی از نیمکت های لب سخره نشستیم و به روبه رومون خیره شدیم.
یه ده مینی میشد که سکوت بینمون حاکم شده بود ولی خب حالا شکسته بود و صدای ارسلان به گوش میرسید.
(ارسلان)دیانا؟
نگاهش کردم که ادامه داد.
(ارسلان)یه سوال دارم ازت مردونه جواب بده خب؟
(من)زنم زنونه جواب میدم.
خندی کرد و گفت
(ارسلان)باش شما به شیوه مشتی خودت جواب بده ولی راست و حسینی
(من)باش.
به سمتم چرخید و حالا اون هم داشت منو نگاه میکرد.
(ارسلان)رفتن بلندی؟
(من)چی؟
(ارسلان)رفتن بلدی؟
دیانا لبخندی زد و گفت
(دیانا).............
پارت -۴۸
حمایت کنید هرچقدر خواستید هم فحش بدید شما از هفت دولت آزادید.
اگر دیدید اعصابتون راحت نشد آدرس بدم بیاید کتم بزنید خوب؟راحت باشید😁
۵.۳k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.