پارت17

#پارت17
#دخترکوچولوی‌من👧🏻💧

به پذیرایی رفتم و به سمت دختره حجوم بردم ، جیغی زد که از یقه ی لباسش گرفتمش و کشون کشون بردمش به اتاقم

وسط اتاق پرتش کردم و با دندونای کیلید شدم غریدم:

+ دختره ی احمق....
مگه نگفتم صدات درنیاد ها؟! از قصد این کارو کردی که توجه جلب کنی آره؟

بریده بریده گفت:

_ من...من فقط... د...دستم خورد... باورکنید...

+ که دستت خورد آره؟! حیف.... حیف که به داداشم قول دادم امشب باهات کاری نداشته باشم....اما شک نکن که فردا میام سراغت و طلافی این کارتو سرت در میارم

بهسا با چشمای خیسش فقط نگام میکرد و جرعت حرف زدن نداشت

پوزخندی بهش زدم و درو اتاقو قفل کردم ، کیلیدو توی گلدون کنار در انداختم و به سمت کاناپه رفتم

خودمو پرت کردم روش و چشمامو بستم...
کمی روی کاناپه جا به جا شدم ولی خواب به چشمام نمیومد

عادت به تخت خودم داشتم و جز اونجا جای دیگه ایی خوابم نمیبرد

به سمت اتاقم رفتم و درو باز کردم که دیدم بهسا کنار تخت دراز کشیده و اشک میریزه
با دیدنم خودشو کنار کشید و چهار زانو نشست

اخمی کردم و بی توجه بهش روی تخت نشستم ،
تیشرتمو که آوردم بهسا فوری چشماشو بست و سرشو انداخت پایین...