من رها شدم ،
من رها شدم ،
در ،
زمانه پرتلاطم سایه های خموش. اسیر یک مشت ،
مترسک خشکیده ،
ز احساس.
میان تهاجم غرور و خشم،
من ،
رها شدم،
میان هجوم سرد چشمان تب آلود رهگذران بی تاب،
رها شدم ،
میان خستگی پوچ سرنوشت
و دل آشوبی تهوع آور زندگی،
آرامش مهربانی دستانت ،
چه،،، نوازشها دارد برسرم،
مرا،
میان خزان هزار لای زندگی ،
رها نکن،
از ترانه آفتاب،
برایم افسانه بگو ،
از سکوتت،
بغض هایم لبریز آه شد ،
بگو؛
که تنهایی ام را فریاد کنم ،
بگو؛
تو خدای منی
و دردهایم را ،
مرحم مینهی .
خدایا ،
تورا دارم ،
عطش حسرت روزگار مرا،
تنها خیال تو ،
سیراب می کند .
تو ،
خدای منی ،
تنها خدای من...!
در ،
زمانه پرتلاطم سایه های خموش. اسیر یک مشت ،
مترسک خشکیده ،
ز احساس.
میان تهاجم غرور و خشم،
من ،
رها شدم،
میان هجوم سرد چشمان تب آلود رهگذران بی تاب،
رها شدم ،
میان خستگی پوچ سرنوشت
و دل آشوبی تهوع آور زندگی،
آرامش مهربانی دستانت ،
چه،،، نوازشها دارد برسرم،
مرا،
میان خزان هزار لای زندگی ،
رها نکن،
از ترانه آفتاب،
برایم افسانه بگو ،
از سکوتت،
بغض هایم لبریز آه شد ،
بگو؛
که تنهایی ام را فریاد کنم ،
بگو؛
تو خدای منی
و دردهایم را ،
مرحم مینهی .
خدایا ،
تورا دارم ،
عطش حسرت روزگار مرا،
تنها خیال تو ،
سیراب می کند .
تو ،
خدای منی ،
تنها خدای من...!
۴.۱k
۲۷ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.