red room. p16
بابای کوک: الو کوک
کوک: تو دیگه چی میخوای
بابا: قطع نکن کارت دارم
کوک: باز چته؟ نکنه دوس. ت دخترات برات مشکلی ایجاد کردن
بابا: بچه پرو(اروم) بیا جسن برای معرفیت برای جانشینی قراره شرکت بدم به تو یعنی انتخاب دیگه ای ندارم
کوک: کی
بابا: فردا شب
کوک: باشه(قطع کرد)
کوک اومد طرف لونا و دید چقدر خوب زده
کوک: اوه اوه افرین
لونا: خوب بود؟؟!
کوک: عالیهه
لونا: خب چیکار کنیم؟
کوک: بیا بریم طرف اتاق بوکس
لونا: یسس
کوک: انرژی گرفتی ها(تک خنده)
رفتن طرف یک اتاق که دیواراش از بیرون مشکی بود و وقتی درو باز کردیم با یک اتاق بزرگ مواجه شدم که بیشتر از 12 تا کیسه بوکس داشتکوک بهم اشاره کرد که برم طرفش
لونا: بله
کوک: برو تو اتاق پرو یکی از لباسای اونجا رو بردار با اینا نمیشه بوکس تمرین کرد
لونا: اوکی رفتم
یک عالمه کمد بود که در یکیشون باز بود توش لباس بود یک تیشرت لش با شلوارک پوشیدم و اومدم بیرون دیدم کوک هم لباسشو عوض کرده این لباس خیلی بیشتر بهش میامد اولش پرسید چیا بلدم و یهم گفت دروغ نگم پس بهش گفتم بلد نیستم شروع کرد به اموزش دادن به من، من حتی بعضی وقتا صداشو نمیشنویدم چون غرق نگاه به اون ماهی بودم که توی چشماش بود ولی بعد 1 ساعت و نیم گفت یک مسابقه کوچیک بریم
اولش جاخالی هرو خوب دادم یکی دوتا هم زدم ولی کوک اصلا خدای این کار بود جوری که میخواست بزنه میزد بعد مسابقه کوچیک رفتم یک اب برداشتم و خوردم عرقمونو پاک کردیم و رفتیم برای راند دوم ایندفعه قوی تر شروع کردیم ولی همون طور که حدس میزدید کوک منو برد خیلی گشنم شده بود
لونا: کوک بریم یک چیزی بخوریم
کوک: عا راستی تو صبحونه نخوردی، حتما برو لباستو عوض کت بریم یک رستوران
لونا: تنکسس
رفتم و لباسمو عوض کردم لباسایی که کوک داده بود رو هم برداشتم و اومدم بیرون که دیدم کوک لباس تنش نیست سریع سرمو برگردوندم
لونا: من امادم
کوک: لباسارو گذاشتی تو کمد؟
لونا: اره لباس بوکسو گذاشتم
کوک: لباس تمرین تیر اندازی هم بزار
لونا: اها رفتم
همون طوری که پشتم یهش بود رفتم و لباسو گذاشتم و به پشت اومدم بیرون
لونا: پوشیدی
کوک:(چیزی نگفت)
لونا: برگردم؟ برگشتما!
دیدم کوک داره کیفشو مرتب میکنه سریع رفتم طرفش و گفت برم سوار موتور بشم بعد چند دقیقه کوک هم اومد دوباره سوار شدیم ایندفعه کوک خیلی سریع تر میرفت رفتیم توی خیابون و وقتی رفتیم توس خیابون من کوک رو گم کردم سریع زدم بغل و بهش زنگ زدم
لونا: الو کجایی؟ من کنار میدونم
کوک: من کنار رستورانم
لونا: چطوری رسیدییی
کوک: اسکل جان رستوران کنار میدونه
لونا: اها، ایشش اومدم
کوک:( تک خنده)
دوباره موتور رو روشن کردم و کنار رستوران زدم بفل خیلی رستوران قشنگی بود بهش نمیخورد کنار میدون باشه کوک روی یک
کوک: تو دیگه چی میخوای
بابا: قطع نکن کارت دارم
کوک: باز چته؟ نکنه دوس. ت دخترات برات مشکلی ایجاد کردن
بابا: بچه پرو(اروم) بیا جسن برای معرفیت برای جانشینی قراره شرکت بدم به تو یعنی انتخاب دیگه ای ندارم
کوک: کی
بابا: فردا شب
کوک: باشه(قطع کرد)
کوک اومد طرف لونا و دید چقدر خوب زده
کوک: اوه اوه افرین
لونا: خوب بود؟؟!
کوک: عالیهه
لونا: خب چیکار کنیم؟
کوک: بیا بریم طرف اتاق بوکس
لونا: یسس
کوک: انرژی گرفتی ها(تک خنده)
رفتن طرف یک اتاق که دیواراش از بیرون مشکی بود و وقتی درو باز کردیم با یک اتاق بزرگ مواجه شدم که بیشتر از 12 تا کیسه بوکس داشتکوک بهم اشاره کرد که برم طرفش
لونا: بله
کوک: برو تو اتاق پرو یکی از لباسای اونجا رو بردار با اینا نمیشه بوکس تمرین کرد
لونا: اوکی رفتم
یک عالمه کمد بود که در یکیشون باز بود توش لباس بود یک تیشرت لش با شلوارک پوشیدم و اومدم بیرون دیدم کوک هم لباسشو عوض کرده این لباس خیلی بیشتر بهش میامد اولش پرسید چیا بلدم و یهم گفت دروغ نگم پس بهش گفتم بلد نیستم شروع کرد به اموزش دادن به من، من حتی بعضی وقتا صداشو نمیشنویدم چون غرق نگاه به اون ماهی بودم که توی چشماش بود ولی بعد 1 ساعت و نیم گفت یک مسابقه کوچیک بریم
اولش جاخالی هرو خوب دادم یکی دوتا هم زدم ولی کوک اصلا خدای این کار بود جوری که میخواست بزنه میزد بعد مسابقه کوچیک رفتم یک اب برداشتم و خوردم عرقمونو پاک کردیم و رفتیم برای راند دوم ایندفعه قوی تر شروع کردیم ولی همون طور که حدس میزدید کوک منو برد خیلی گشنم شده بود
لونا: کوک بریم یک چیزی بخوریم
کوک: عا راستی تو صبحونه نخوردی، حتما برو لباستو عوض کت بریم یک رستوران
لونا: تنکسس
رفتم و لباسمو عوض کردم لباسایی که کوک داده بود رو هم برداشتم و اومدم بیرون که دیدم کوک لباس تنش نیست سریع سرمو برگردوندم
لونا: من امادم
کوک: لباسارو گذاشتی تو کمد؟
لونا: اره لباس بوکسو گذاشتم
کوک: لباس تمرین تیر اندازی هم بزار
لونا: اها رفتم
همون طوری که پشتم یهش بود رفتم و لباسو گذاشتم و به پشت اومدم بیرون
لونا: پوشیدی
کوک:(چیزی نگفت)
لونا: برگردم؟ برگشتما!
دیدم کوک داره کیفشو مرتب میکنه سریع رفتم طرفش و گفت برم سوار موتور بشم بعد چند دقیقه کوک هم اومد دوباره سوار شدیم ایندفعه کوک خیلی سریع تر میرفت رفتیم توی خیابون و وقتی رفتیم توس خیابون من کوک رو گم کردم سریع زدم بغل و بهش زنگ زدم
لونا: الو کجایی؟ من کنار میدونم
کوک: من کنار رستورانم
لونا: چطوری رسیدییی
کوک: اسکل جان رستوران کنار میدونه
لونا: اها، ایشش اومدم
کوک:( تک خنده)
دوباره موتور رو روشن کردم و کنار رستوران زدم بفل خیلی رستوران قشنگی بود بهش نمیخورد کنار میدون باشه کوک روی یک
۲۴۸
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.