هدیه !
هدیه !
کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت
قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .
همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد .
پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت
و با سرعت از خانه خارج شد .
وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم .
آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ...
- به به . مبارک باشه . چه جوری باشه
چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .
- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه ..
کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت
قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .
همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد .
پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت
و با سرعت از خانه خارج شد .
وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم .
آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ...
- به به . مبارک باشه . چه جوری باشه
چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .
- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه ..
۵۲۵
۱۵ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.