فیک جونگ کوک ( سرنوشت من ) پارت 23
ه کوک اومد تو اتاق اصلابهش نگاه نکردی ونادیدش گرفتی که جونکی : واقعا تاحالا جیمین رو بوس کردی کوک : کی جیمین رو بوس کرده جونکی : ا/ت تو:جونکی تو تاحالا جونکوک رو بوس نکردی جونکی : نه خیرم این خر کی باشه که من بوسش کنم جونکوک: تو خر کی باشی که من بزارم بوسم کنی تو: شما ها باهم بدین چرا نگاه جیمین رو خوابوندی رو تخت و شروع کردی بوس کردنش که چشم های جونکوک و جونکی در اومد بود جیمین هم دستش پست گردنت و کمرت گذاشته بود که به دفعه یکی جدا تون کرد تو: هی چی کار میکنی کوک: بس کنید جونکی : اره چطور تونستی جلو من اون رو ببوسی جیمین جیمین : مگه چیه بوسیدن خواهر کهگناه نیست تو: افرین جیمینم جونکوک دستت رو گرفت بردت تو اتاق تو : اخ مچم درد گرفت چه مرگته کوک: چون گفتم من بچه می خوام داری اینجوری میکنی تو: نخیرم مگه من بچم کوک: اره فکر کنم تو: اره اصلا بخاطره همیننه کوک: اما منکه چیزی نگفتم گفتم بچه دوست دارم تو: داری که داری اما تو حاضری بخاطره اینکه من بچه دوست ندارم من رو ترک کنی کوک دیتات رو گرفت وگفت : نه من حاضر نیستم بخاطره یه بچه ترکت کنم من عاشقتم من دیونه تم میفهمی لبخندی میزنی و میگی : منم همین جورکوک: حالا میشه مثله جیمین بوسم کنی تو: نه کوک : چرا تو : چونکه کوک: تو فقط بوسش کردی دیگه اره تو : نه کوک : چی نه تو : اره من بدون لباس هم بغلش خوابیدم کوک:پارک ا/ت تو به چه جرعتی بدون لباس رفتی توی بغلش تازه باهاش خوابیدس تو : همش بخاطره تو بود اون روز که زدی تو گوشم حالم خوب نبود بعد لباس هام رو در اوردم که جیمین اومد پتو دورم پیچیدم اما بعد دیگه نتونستم بغلش کردم
کوک : حالا که اینجور شد باید بدون لباس باهام بخوابی تو: یا عمرن من پیشه تو لخت نمی خوابم کوک : ا/تو:بله کوک: لطفا تو : عمرن کوک: من شوهرتم تو:هروقت ازدواج کردیم حتما نه بلکه باهات می خوابم حمومم باهات میام کوک: واقعا تو: ارهگوشیش رو در اورد و رفت سر گوشی تو تو: هی چی کار به گوشیم داری کوک: رمز تو: نمیگم کوک : اگه نگی قبل ازدواج تو باشه تو:....(رمز گوشی خودتون )کوک با گوشی خودش از رو گوشی خودش یه چیز نوشت و بعد گوشیش رو گذاشت دمه گوشش و بعد چند دقیقه گفت : سلام اقای پارک تو : بابام رفتی سرت رو چسبوندی بقله گوش بابات : سلام بفرمایید کوک: جئون جونکوک هستم پسر دوست همسرتون و دوست دخترتون تو دبیرستان بابات : اهان بله اتفاقی برای بچه ها افتاده کوک : نه اونا خوبن اگه همسرتون کنارتون هست میشه بزارید روی بلند گو بابات : بله هستش حتما کوک: ممنون مامانت :سلام پسرم کوک: سلام می خواستم یه چیزی بهتون بگم قلبت داشت میومد تو دهنت یعنی کوک می خواست چی بگه کوک : من عاشق دخترتون شدم و می خوام باهاش ازدواج کنم زنگ زدم اجاز ازتون بگیرم و وقتی اومدین عروسی بگیرم....
کوک : حالا که اینجور شد باید بدون لباس باهام بخوابی تو: یا عمرن من پیشه تو لخت نمی خوابم کوک : ا/تو:بله کوک: لطفا تو : عمرن کوک: من شوهرتم تو:هروقت ازدواج کردیم حتما نه بلکه باهات می خوابم حمومم باهات میام کوک: واقعا تو: ارهگوشیش رو در اورد و رفت سر گوشی تو تو: هی چی کار به گوشیم داری کوک: رمز تو: نمیگم کوک : اگه نگی قبل ازدواج تو باشه تو:....(رمز گوشی خودتون )کوک با گوشی خودش از رو گوشی خودش یه چیز نوشت و بعد گوشیش رو گذاشت دمه گوشش و بعد چند دقیقه گفت : سلام اقای پارک تو : بابام رفتی سرت رو چسبوندی بقله گوش بابات : سلام بفرمایید کوک: جئون جونکوک هستم پسر دوست همسرتون و دوست دخترتون تو دبیرستان بابات : اهان بله اتفاقی برای بچه ها افتاده کوک : نه اونا خوبن اگه همسرتون کنارتون هست میشه بزارید روی بلند گو بابات : بله هستش حتما کوک: ممنون مامانت :سلام پسرم کوک: سلام می خواستم یه چیزی بهتون بگم قلبت داشت میومد تو دهنت یعنی کوک می خواست چی بگه کوک : من عاشق دخترتون شدم و می خوام باهاش ازدواج کنم زنگ زدم اجاز ازتون بگیرم و وقتی اومدین عروسی بگیرم....
۹.۹k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.