دلقک سایکوپات
دلقک سایکوپات
Part4
*پرش زمانی به دو هفته ی بعد*
سرتو روی پاهای لینو گذاشته بودی و اونم همینجوری که موهاتو نوازش میکرد تلویزیون نگاه میکرد تو یه نیاز شدیدی به دیدن خون داشتی و نمیدونستی چطوری این نیازو برطرف کنی حالت بد بود تنها چیزی که میخواستی ببینی فقط و فقط خون بود نفس نفس میزدی ولی تظاهر کردی که حالت خوبه و سرتو از رو پاهای لینو بلند کردی و بهش گفتی میری دستشویی و اونم با سر تایید کرد داخل دستشویی که رفتی آب سردی به صورتت زدی تا حالت جا بیاد اما هیچ تاثیری نداش تو نیاز به دیدن خون داشتی نمیخواستی کسیو بکشی ولی اون نیاز بهت اجازه نمیداد تصمیمات منطقی بگیری نفس نفس میزدی یکم با خودت فکر کردی تنها راه های دیدن خون یا آسیب زدن و قتل دیگران بود یا آسیب زدن به خودتت با این فکر پوزخند شیطانیی روی لبات نشست و به سمت کمد کوچک ته دستشویی رفتی و از توش تیغ تیز و نقره ایی رنگیو برداشتی و به سمت کف دست سفیدت بردی
*ویو لینو*
حدودا ۲۰ دقیقه ای شده بود که ته بوم توی دستشویی بود و صدایی هم ازش در نمی اومد نگران شدم که نکنه حالش بد شده باشه، به سمت در دستشویی رفتم و تقی بهش زدم
_عزیزم حالت خوبه؟
+ آ...آره خوبم
_چرا نمیای بیرون مطمئنی خوبی؟
+آره خوبم
میدونستم که ته بوم بیشتر وقتا انکار میکنه که خوبه اون بعد از اتفاقاتی که توی زندگیش پشت سر گذاشته بود افسردگی گرفته بود و بیشتر وقتا انکار میکرد به خوب بودن
_عزیزم من دارم میام تو
با شنیدن حرف لینو کل بدنم یخ شد اگه الان بیاد این زخمای عمیق و خونین روی دستمو ببینه چی؟؟ اونموقع دیگ نمیتونم این نیاز شدید به خونمو برطرف کنم کل روشویی دستشویی پر از قطره های خونین بود
+ نه مینهو صبر کننن!
_چرا؟
+چ...چون لختم
_اوهه باشه باشه پس سریع لباس بپوش و بیا بیرون باشه
+باشه حتما
از صدای دور شدن قدم های مینهو فهمیدم که رفته نفسی راحت بیرون دادم و شروع به پاک کردن خون داخل روشویی و روی دستم کردم اصلا توجهی به سوزش شدید زخمای رو دستم نداشتم و فقط داشتم با پوزخند شیطانی و وحشتناکی خون هارو میشستم و به لذت میرسیدم....
ادامه دارد
Part4
*پرش زمانی به دو هفته ی بعد*
سرتو روی پاهای لینو گذاشته بودی و اونم همینجوری که موهاتو نوازش میکرد تلویزیون نگاه میکرد تو یه نیاز شدیدی به دیدن خون داشتی و نمیدونستی چطوری این نیازو برطرف کنی حالت بد بود تنها چیزی که میخواستی ببینی فقط و فقط خون بود نفس نفس میزدی ولی تظاهر کردی که حالت خوبه و سرتو از رو پاهای لینو بلند کردی و بهش گفتی میری دستشویی و اونم با سر تایید کرد داخل دستشویی که رفتی آب سردی به صورتت زدی تا حالت جا بیاد اما هیچ تاثیری نداش تو نیاز به دیدن خون داشتی نمیخواستی کسیو بکشی ولی اون نیاز بهت اجازه نمیداد تصمیمات منطقی بگیری نفس نفس میزدی یکم با خودت فکر کردی تنها راه های دیدن خون یا آسیب زدن و قتل دیگران بود یا آسیب زدن به خودتت با این فکر پوزخند شیطانیی روی لبات نشست و به سمت کمد کوچک ته دستشویی رفتی و از توش تیغ تیز و نقره ایی رنگیو برداشتی و به سمت کف دست سفیدت بردی
*ویو لینو*
حدودا ۲۰ دقیقه ای شده بود که ته بوم توی دستشویی بود و صدایی هم ازش در نمی اومد نگران شدم که نکنه حالش بد شده باشه، به سمت در دستشویی رفتم و تقی بهش زدم
_عزیزم حالت خوبه؟
+ آ...آره خوبم
_چرا نمیای بیرون مطمئنی خوبی؟
+آره خوبم
میدونستم که ته بوم بیشتر وقتا انکار میکنه که خوبه اون بعد از اتفاقاتی که توی زندگیش پشت سر گذاشته بود افسردگی گرفته بود و بیشتر وقتا انکار میکرد به خوب بودن
_عزیزم من دارم میام تو
با شنیدن حرف لینو کل بدنم یخ شد اگه الان بیاد این زخمای عمیق و خونین روی دستمو ببینه چی؟؟ اونموقع دیگ نمیتونم این نیاز شدید به خونمو برطرف کنم کل روشویی دستشویی پر از قطره های خونین بود
+ نه مینهو صبر کننن!
_چرا؟
+چ...چون لختم
_اوهه باشه باشه پس سریع لباس بپوش و بیا بیرون باشه
+باشه حتما
از صدای دور شدن قدم های مینهو فهمیدم که رفته نفسی راحت بیرون دادم و شروع به پاک کردن خون داخل روشویی و روی دستم کردم اصلا توجهی به سوزش شدید زخمای رو دستم نداشتم و فقط داشتم با پوزخند شیطانی و وحشتناکی خون هارو میشستم و به لذت میرسیدم....
ادامه دارد
۸۸۷
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.