یا ربّ الشفیق
یا ربّ الشفیق
ظلمت شب که سایه می افکند بر شهر ،
سکوت که فرا می گیرد همه جا را ،
و شب که بر دل تاریکم رگه ای از نور می تاباند ...
بر زبانم جاری می شوی!
وقتی به عمر رفته می نگرم ، به چند صباح مانده چشم می دوزم ، می فهمم که چقدر باخته ام !
لذتی که نچشیده ام از وصل ، وصلی که گسسته ام با جهل ...
عمری که چله اش تمام می شود اگر مهلتی باشد؟!
من هنوز به قدر کافی مهربان نبوده ام ،
و آنگونه که باید از مهربانان نگسسته ام ،
هنوز از عشقت زجه نزده ام ،
هنوز از عشقش نگسسته ام ،
هنوز ویران نشده ام ،
هنوز بر آبادی هایم غرّه ام ،
هنوز بینا نشده ام ،
هنوز چشمانم هرزنامه می پیچد برای دیگران ،
هنوز نیستم ...
هست نشده ام به وجودت !
آرزو میکنم شوق ، لذت ، وصل ، خلوص ، خیر ، خیرالخیر ...
گسستن از فشل و کسل و شک و ریا ...
ظلمت شب که سایه می افکند بر شهر ،
سکوت که فرا می گیرد همه جا را ،
و شب که بر دل تاریکم رگه ای از نور می تاباند ...
بر زبانم جاری می شوی!
وقتی به عمر رفته می نگرم ، به چند صباح مانده چشم می دوزم ، می فهمم که چقدر باخته ام !
لذتی که نچشیده ام از وصل ، وصلی که گسسته ام با جهل ...
عمری که چله اش تمام می شود اگر مهلتی باشد؟!
من هنوز به قدر کافی مهربان نبوده ام ،
و آنگونه که باید از مهربانان نگسسته ام ،
هنوز از عشقت زجه نزده ام ،
هنوز از عشقش نگسسته ام ،
هنوز ویران نشده ام ،
هنوز بر آبادی هایم غرّه ام ،
هنوز بینا نشده ام ،
هنوز چشمانم هرزنامه می پیچد برای دیگران ،
هنوز نیستم ...
هست نشده ام به وجودت !
آرزو میکنم شوق ، لذت ، وصل ، خلوص ، خیر ، خیرالخیر ...
گسستن از فشل و کسل و شک و ریا ...
۸۵۵
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.