پارت6 let me more desire از دست ندههه
Let me more 6
Writer jeon Zeinab
Part6
جمين با نگراني از روي عصبانيت از پله ها پايين رفت و خودش رو به بيمارستان هبيتت رسوندن از دور نگاهي انداخت خلوت بود وارد شد و دنبال يجين گشت نزديك اتاق جونكوك رسيده بود كه دستي رو روي شونش احساس كرد
|جيمينا
/اوه يجين اينجايي دمبالت ميگشتم
|چيشده!؟
نامه رو بهش داد بعد از چند ثانيه رنگ از صورت يجين پريد
|جيمينا ميدوني كار كي بوده!؟
/نه هنوز نميتونيم ته رو تنها بزاريم ولي قطعا بايد فرد اشنايي بوده باشه كه اين مشكل كوك رو ميدونسته و واقعا عجيبه هنوز به هوش نيومده
|عا جونكوك چرا به هوش اومده اما اصلا وضعيت روحي خوبي نداره سعي كن درباره اين ماجرا يكم بهش زمان بدين تا حالش بهتر بشه خيلي باهش تند رفتار نكنيد من ديشب و مراقبش بودم حالا ميتوني ببينيش حال جسمانيش كاملا خوبه
/ممنون يجين لطف بزرگي به ما كردي فعلا من برم پييشش
|موفق باشيد اقاي پارك
جيمين كه كمي خيالش ارام شده بود نفس عميقي كشيد اما با به ياد اوردن چهره تهيونگي كه از هميشه شكسته تر و ضعيف تر بود قلبش درد ميگرفت
وارد اتاق شد با ديدن فرشته كوچكي كه در ارامش خواب بود ارامشي به رگ هاش تزريق شد نفس عميقي كشيد و جلوتر رفت
روي صندلي كنار تخت نشست
/ جونكوكا بيداري!؟
لب خند شيطنت امازي زد و زير چشمي نگاه هش كرد
+او جيمينا توعي خوبي!
/اره بدك نيستم معلومه اينجا چيكار ميكني پچه
با به ياد آوردن ديشب يك لحظه غم تمام تنش را گرفت انگار ان ترس بهش باز ميگشت جيمين كه كمي ترسيده بود براي اينكه جلوي پيش رفتش رو بگيره
سريع صورتش رو نزديك برد و بوسه اي بر لپ زد و در اغوشش كشيد اروم جونكوكا همه چيز خوبه
شقيقه اش را لمس كرد
+جيمينا اما
/تو زمان داري الان فقط سعي كن خوب بشي براي فك كردن بهش زمان زياد داري
بوسه اي روي پلكاش زد و گفت
/جونكوكا ژنرالت حالش خيلي وخيمه به دنيزرش نياز داره سعي كن خوب شي
+ ژنرال من مرده....
و چشماشو بست
جمين كه يك لحظه چشماش روي دهن جونكوك قفل شده بود با ترس عقب رفت و از اتاق خارج شد و با سرعت حودشو به واحدشون رسوند
با برخورد به جيهوپ در آستانه در دادشون هوا رفت
_هوييييي جيمينا چه خبره كلم شكست
|. اوپس ببخشيد تهيونگ كجاس
_همش داشت گريه ميكرد اروم نميگرفت همين الان خوابش برد اصلا حالش خوب نيس
|. بيا بيرون كارت دارم
جيهوپ رو سمت نرده ها كشيد
Writer jeon Zeinab
Part6
جمين با نگراني از روي عصبانيت از پله ها پايين رفت و خودش رو به بيمارستان هبيتت رسوندن از دور نگاهي انداخت خلوت بود وارد شد و دنبال يجين گشت نزديك اتاق جونكوك رسيده بود كه دستي رو روي شونش احساس كرد
|جيمينا
/اوه يجين اينجايي دمبالت ميگشتم
|چيشده!؟
نامه رو بهش داد بعد از چند ثانيه رنگ از صورت يجين پريد
|جيمينا ميدوني كار كي بوده!؟
/نه هنوز نميتونيم ته رو تنها بزاريم ولي قطعا بايد فرد اشنايي بوده باشه كه اين مشكل كوك رو ميدونسته و واقعا عجيبه هنوز به هوش نيومده
|عا جونكوك چرا به هوش اومده اما اصلا وضعيت روحي خوبي نداره سعي كن درباره اين ماجرا يكم بهش زمان بدين تا حالش بهتر بشه خيلي باهش تند رفتار نكنيد من ديشب و مراقبش بودم حالا ميتوني ببينيش حال جسمانيش كاملا خوبه
/ممنون يجين لطف بزرگي به ما كردي فعلا من برم پييشش
|موفق باشيد اقاي پارك
جيمين كه كمي خيالش ارام شده بود نفس عميقي كشيد اما با به ياد اوردن چهره تهيونگي كه از هميشه شكسته تر و ضعيف تر بود قلبش درد ميگرفت
وارد اتاق شد با ديدن فرشته كوچكي كه در ارامش خواب بود ارامشي به رگ هاش تزريق شد نفس عميقي كشيد و جلوتر رفت
روي صندلي كنار تخت نشست
/ جونكوكا بيداري!؟
لب خند شيطنت امازي زد و زير چشمي نگاه هش كرد
+او جيمينا توعي خوبي!
/اره بدك نيستم معلومه اينجا چيكار ميكني پچه
با به ياد آوردن ديشب يك لحظه غم تمام تنش را گرفت انگار ان ترس بهش باز ميگشت جيمين كه كمي ترسيده بود براي اينكه جلوي پيش رفتش رو بگيره
سريع صورتش رو نزديك برد و بوسه اي بر لپ زد و در اغوشش كشيد اروم جونكوكا همه چيز خوبه
شقيقه اش را لمس كرد
+جيمينا اما
/تو زمان داري الان فقط سعي كن خوب بشي براي فك كردن بهش زمان زياد داري
بوسه اي روي پلكاش زد و گفت
/جونكوكا ژنرالت حالش خيلي وخيمه به دنيزرش نياز داره سعي كن خوب شي
+ ژنرال من مرده....
و چشماشو بست
جمين كه يك لحظه چشماش روي دهن جونكوك قفل شده بود با ترس عقب رفت و از اتاق خارج شد و با سرعت حودشو به واحدشون رسوند
با برخورد به جيهوپ در آستانه در دادشون هوا رفت
_هوييييي جيمينا چه خبره كلم شكست
|. اوپس ببخشيد تهيونگ كجاس
_همش داشت گريه ميكرد اروم نميگرفت همين الان خوابش برد اصلا حالش خوب نيس
|. بيا بيرون كارت دارم
جيهوپ رو سمت نرده ها كشيد
۹.۷k
۰۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.