p15
ویو کوک
سونگ هو داشت زیاد به ات نزدیک میشدم نتونستم تحمل کنه و دست رو دور گردن ات گذاشتم کشوندمش سمت خودم
ات: کوک... چی کا...
کوک: ششششش
ویو ادمین زیبا و خوبتون
کوک دستشو گذاشت دور گردن ات و کشوند سمت خودش نذاشت ات حرفم شو تموم کنه و پیشونی ات رو بوسید (چیه نکنه فکر کردی میدا باهاش کیس میره البته ببخشیدا میخواستم حرستونو در بیارم چون کامنت نمیزارین) ات متعجب بود عضا هم هم داشتند با پوزخند نگاه میکردن و اون سونگ هو حروم*زاده داشت از درون میسوخت (خودتون خنده شیطانی کوک رو تصور کنین میدونم خیلی حرف میزنم پس بریم دنبال ادامه داستان)
اعضا: اووووووووووووووووووووووو
کوک: خفه
تهیونگ: ات چرا قرمز شدی
ات: نه (کیوت و اعصبانی)
کوک: تهیونگ
تهیونگ: 🤐
جیمین: کوک بهش اعتراف کن
کوک: الان
جیمین: اره الان همه میدونن تو عاشق ات هستی اعتراف کن
اعضا: اعتراف کن اعتراف کن بهش بگو بهش بگو
کوک: ات خوب راستش از همون روزی که دیدم عاشقت شدم نمیدونم چه حسی نسبت بهم داری ولی اگه انتخابم کنی میتونم ازت محافظت کنم نمیخوام الان بهم بگی که چه حسی نسبت بهم داری فقط یه سوال ازت دارم چطوری میتونم دلتو به دست بیارم
ویو ات
با این حرفش شوکه شدم اما سعی کردم مثل همیشه خون سرد باشم و غرورم رو حفظ کنم برای همین بهش گفتم...
ات: کوک واقعا که منو مسخره کردی... کوک یه حسی بهم میگه این احساست نسبت بهم واقعیه ولی اینکه این سوالو که چطور میتونی دل منو به دست بیاری رو از خودم پرسیدی واقعا مسخره هست هر وقت به این سوال پی بردی و تونستی دل منو به دست بیاری جوابمو بهت میگم (ذهن ات: خاک تو سرم فکر کنم زیاده روی کردم نه ات اروم باش (خاک تو سرش من اگه بودم خودم اعتراف میکردم و منتظر جواب نمیموندم چون بعدش میمردم))
کوک:(بچم جا خورد) خوب... خوب باشه
ویو کوک
عجیبه واقعا ناراحت شدم یعنی واقعا عاشقش شدم اعضا فکر میکنن نقش بازی کردم ولی واقعا از ته دل این حرفا رو زدم کوک اروم بااااااش
ات: و تو سونگ هو اون روز تو بیمارستان حرفای شما دوتا رو شنیدم به تو هم عین کوک فرصت میدم (سونگ هو لپشو کشید)
جین: بسه تین سریال عاشقانه رو جمع کنین غذا رسید
مچ دستم داره میشکنه
از وقتی این پیجو باز کردم اگه تایپم سریع نباشه یادم میره که چی میخواستم بنویسم
مهم
راستی یه فیک نویس عین خودم بیاد پی
میخوام بهش پیشنهاد همکاری برای یه فیک رو بدم
سونگ هو داشت زیاد به ات نزدیک میشدم نتونستم تحمل کنه و دست رو دور گردن ات گذاشتم کشوندمش سمت خودم
ات: کوک... چی کا...
کوک: ششششش
ویو ادمین زیبا و خوبتون
کوک دستشو گذاشت دور گردن ات و کشوند سمت خودش نذاشت ات حرفم شو تموم کنه و پیشونی ات رو بوسید (چیه نکنه فکر کردی میدا باهاش کیس میره البته ببخشیدا میخواستم حرستونو در بیارم چون کامنت نمیزارین) ات متعجب بود عضا هم هم داشتند با پوزخند نگاه میکردن و اون سونگ هو حروم*زاده داشت از درون میسوخت (خودتون خنده شیطانی کوک رو تصور کنین میدونم خیلی حرف میزنم پس بریم دنبال ادامه داستان)
اعضا: اووووووووووووووووووووووو
کوک: خفه
تهیونگ: ات چرا قرمز شدی
ات: نه (کیوت و اعصبانی)
کوک: تهیونگ
تهیونگ: 🤐
جیمین: کوک بهش اعتراف کن
کوک: الان
جیمین: اره الان همه میدونن تو عاشق ات هستی اعتراف کن
اعضا: اعتراف کن اعتراف کن بهش بگو بهش بگو
کوک: ات خوب راستش از همون روزی که دیدم عاشقت شدم نمیدونم چه حسی نسبت بهم داری ولی اگه انتخابم کنی میتونم ازت محافظت کنم نمیخوام الان بهم بگی که چه حسی نسبت بهم داری فقط یه سوال ازت دارم چطوری میتونم دلتو به دست بیارم
ویو ات
با این حرفش شوکه شدم اما سعی کردم مثل همیشه خون سرد باشم و غرورم رو حفظ کنم برای همین بهش گفتم...
ات: کوک واقعا که منو مسخره کردی... کوک یه حسی بهم میگه این احساست نسبت بهم واقعیه ولی اینکه این سوالو که چطور میتونی دل منو به دست بیاری رو از خودم پرسیدی واقعا مسخره هست هر وقت به این سوال پی بردی و تونستی دل منو به دست بیاری جوابمو بهت میگم (ذهن ات: خاک تو سرم فکر کنم زیاده روی کردم نه ات اروم باش (خاک تو سرش من اگه بودم خودم اعتراف میکردم و منتظر جواب نمیموندم چون بعدش میمردم))
کوک:(بچم جا خورد) خوب... خوب باشه
ویو کوک
عجیبه واقعا ناراحت شدم یعنی واقعا عاشقش شدم اعضا فکر میکنن نقش بازی کردم ولی واقعا از ته دل این حرفا رو زدم کوک اروم بااااااش
ات: و تو سونگ هو اون روز تو بیمارستان حرفای شما دوتا رو شنیدم به تو هم عین کوک فرصت میدم (سونگ هو لپشو کشید)
جین: بسه تین سریال عاشقانه رو جمع کنین غذا رسید
مچ دستم داره میشکنه
از وقتی این پیجو باز کردم اگه تایپم سریع نباشه یادم میره که چی میخواستم بنویسم
مهم
راستی یه فیک نویس عین خودم بیاد پی
میخوام بهش پیشنهاد همکاری برای یه فیک رو بدم
۱۳.۴k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.