عشق یا نفرت پارت نهم
صورتشو جلو آورد و گفت: اگه بیبی گرل خوبی باشی این کار پایان خوبی داره
من:نه نه من هیچ وقت بیبی گرل تو نمیشم .خواهش میکنم بامن این کارو نکن (با گریه و داد)
کوکی: نه من کار بدی نمیکنم که فقط برای همیشه مال خودمی و این کار مشکلی داره؟؟؟من: اره مشکل داره خواهش میکنم کوکی: نه فقط کمی درد داره و باید تا آخر تحمل کنی و همراهیم کنی وگرنه خیلی بد میشه و اونوقت تا دو ماه نمیتونی درست راه بری بیب من: نهههههه خواهش میکنم ،کوکی لبشو جلو آورد و گذاشت رو لبام و میمکید طوری داشت لبمو میمکید که انگار لبم الانه که پاره بشه بعد از لبام رفت سراغ گردنم برای چن دقیقه داشت به گردنم نگاه میکرد و همین خواست لبشو رو گردنم بزاره جیمین اومد داخل و گفت: کوک ،کوک،کوک کوکی: ای بابا آ چیه ؟؟؟چرا داری داد میزنی؟؟!! جیمین : چون پلیسا اومدن زود باش فرار کنیم کوکی :عههه باشه بزن بریم ...ولی ا.ت یه روز میشه که تنها مال خودمی بیب .بای بای .
من : دیگه داشتم از حال میرفتم دیگه نتونستم جلو بسته شدن چشمامو بگیرم، چون خیلی ترسیده بودم و بعدش همه چی سیاه شد
در بیمارستان
سولا : کی ا.ت به هوش میاد
هایون : نمیدونم ولی به دستش ضربه وارد شده و تا سه روز باید تو گچ باشه ؛ خیلی بده
سولا : اره خیلی گناه داره ولی ا.ت در حق منو تو خیلی خوبی کرده و ما الان باید جبرانش کنیم
هایون : اره جبرانش میکنیم
بابای ا.ت
بابا: دخترا ا.ت به هوش نیومد؟؟
سولا و هایون: نه
بابا: خیلی نگران ا.ت هستم چون اون تنها دخترم هس و خیلی دوسش دارم و برام به اندازه همه چی حتی جون خودم عزیز تر هستش.... ولی به مادرش نمیگم چون بدونه بیمارستان رو رو سرم خراب میکنه
دکتر: ببخشید ،همراه خانم ا.ت ؟؟؟بابا: منم سلام دکترچیزی شده ؟؟!! ا.ت خوبه من پدرشم ؟؟!! دکتر : بله خوشبختانه حالشون خوبه فقط دستشون پیچ خورده باید تا سه روز تو گچ باشه و تا سه روز باید کامل استراحت کنن و هیچ جای نگرانی نیست. بابا: ممنون دکتر ، خب حالا چی به هوش اومده ؟؟؟!! میتونم ببینمش؟؟؟ دکتر : بله میتونید ولی به هوش نیومدن و حدود چن دقیقه دیگه به هوش میان.
بابا: خیلی ممنون .دکتر : خواهش میکنم خدافظتون .
بابا: سولاو هایون بیاین بریم داخل اتاق ا.ت
سولا : باشه اومدیم .
از دید ا.ت
من: صدای باز شدن در اومد و احساس کردم یکی وارد شد ولی چشمامو باز نکردم چون می ترسیدم بازم اونا باشن ولی وقتی صدای بابا رو شنیدم و دستهای نرم و گرمشو گذاشت تو دستام چشمامو باز کردم
پایان پارت نهم
لایک و کامنت یادتون نره دوستون دارم ❤❤❤😘😘😘
تا پارت بعد بای بای 🤚🏻🤚🏻🤚🏻🤚🏻🤚🏻🤚🏻
من:نه نه من هیچ وقت بیبی گرل تو نمیشم .خواهش میکنم بامن این کارو نکن (با گریه و داد)
کوکی: نه من کار بدی نمیکنم که فقط برای همیشه مال خودمی و این کار مشکلی داره؟؟؟من: اره مشکل داره خواهش میکنم کوکی: نه فقط کمی درد داره و باید تا آخر تحمل کنی و همراهیم کنی وگرنه خیلی بد میشه و اونوقت تا دو ماه نمیتونی درست راه بری بیب من: نهههههه خواهش میکنم ،کوکی لبشو جلو آورد و گذاشت رو لبام و میمکید طوری داشت لبمو میمکید که انگار لبم الانه که پاره بشه بعد از لبام رفت سراغ گردنم برای چن دقیقه داشت به گردنم نگاه میکرد و همین خواست لبشو رو گردنم بزاره جیمین اومد داخل و گفت: کوک ،کوک،کوک کوکی: ای بابا آ چیه ؟؟؟چرا داری داد میزنی؟؟!! جیمین : چون پلیسا اومدن زود باش فرار کنیم کوکی :عههه باشه بزن بریم ...ولی ا.ت یه روز میشه که تنها مال خودمی بیب .بای بای .
من : دیگه داشتم از حال میرفتم دیگه نتونستم جلو بسته شدن چشمامو بگیرم، چون خیلی ترسیده بودم و بعدش همه چی سیاه شد
در بیمارستان
سولا : کی ا.ت به هوش میاد
هایون : نمیدونم ولی به دستش ضربه وارد شده و تا سه روز باید تو گچ باشه ؛ خیلی بده
سولا : اره خیلی گناه داره ولی ا.ت در حق منو تو خیلی خوبی کرده و ما الان باید جبرانش کنیم
هایون : اره جبرانش میکنیم
بابای ا.ت
بابا: دخترا ا.ت به هوش نیومد؟؟
سولا و هایون: نه
بابا: خیلی نگران ا.ت هستم چون اون تنها دخترم هس و خیلی دوسش دارم و برام به اندازه همه چی حتی جون خودم عزیز تر هستش.... ولی به مادرش نمیگم چون بدونه بیمارستان رو رو سرم خراب میکنه
دکتر: ببخشید ،همراه خانم ا.ت ؟؟؟بابا: منم سلام دکترچیزی شده ؟؟!! ا.ت خوبه من پدرشم ؟؟!! دکتر : بله خوشبختانه حالشون خوبه فقط دستشون پیچ خورده باید تا سه روز تو گچ باشه و تا سه روز باید کامل استراحت کنن و هیچ جای نگرانی نیست. بابا: ممنون دکتر ، خب حالا چی به هوش اومده ؟؟؟!! میتونم ببینمش؟؟؟ دکتر : بله میتونید ولی به هوش نیومدن و حدود چن دقیقه دیگه به هوش میان.
بابا: خیلی ممنون .دکتر : خواهش میکنم خدافظتون .
بابا: سولاو هایون بیاین بریم داخل اتاق ا.ت
سولا : باشه اومدیم .
از دید ا.ت
من: صدای باز شدن در اومد و احساس کردم یکی وارد شد ولی چشمامو باز نکردم چون می ترسیدم بازم اونا باشن ولی وقتی صدای بابا رو شنیدم و دستهای نرم و گرمشو گذاشت تو دستام چشمامو باز کردم
پایان پارت نهم
لایک و کامنت یادتون نره دوستون دارم ❤❤❤😘😘😘
تا پارت بعد بای بای 🤚🏻🤚🏻🤚🏻🤚🏻🤚🏻🤚🏻
۲۵.۶k
۱۷ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.