فیک (جرعت یا حقیقت) part22
جرعت یا حقیقت
پارت 22
+ خب اره یونگیه
جیمین همونطور که ناباورانه دستشو جلو دهنش برده بود لب زد :
- باورم نمیشه !
+ هوف حیر سرم اومدم از کی مشورت بگیرم !
و تابی به چشماش داد
نفس کلافه ای کشید و در اتاق رو باز کرد و خارج شد
+ بهتره تا یونگی هیونگ منو ندیده در برم ؛ واقعا توانایی رو به رو شدن با اونو ندارم دیگه خدایا !
با خارج شدن از ویلا سوار ماشین شد و شروع به رانندگی کرد...
حقیقتش این بود که الان اینقدر شکه بود که توانایی تاکسیدرمی شدن رو داشت واقعا بیاین بهش حق بدیم ... اگر یه روز یکی از بهترین دویتانتون همچین کاری کنه شکه نمیشین ؟
هوسوک یونگی رو مثل براددش دوست داشت ولی گاهی باید دیدمونو تغییر بدیم مگه نه ؟!
با تلفنش شماره سو وونو گرفت
+ اوه واقعا نمیدونم سو وونو چیکار کنم تو این وضعیت !
صدای خشکی از پشت تلفن اومد
- انیو
+ اوه انیو سو وونا
_ چیه قرارت تموم شده به من زنگ زدی ؟ حوصلت سر رفته ؟
لحن اون دختر کاملا طعنه امیز بود و هوسوک میتونست قسم بخوره سو وون از چیزی ناراحته ... خب البته که ناراحته اون سرش داد زده اما جریان قرار چه کوفتی بود ؟
+ اممم امید کوچولو نمیخای توضیح بدی جریان قراری ک من رفتم و خودم خبر ندارم چیه ؟
- خودتو نزن به اون راه یونگی اوپا همه چیزو بهم گفت!
+ منظورت چیه ؟
- اوه خدایا نگو که همین چند ساعت پیش با دختری که دوسش داشتی سر قرار از پیش تائین شده نبودی !
+ چی قرار ؟ من بعد از اینکه از پیش تو رفتم همش تو ویلا بودم !
صدای سو وون شکه بود
- یعنی میگی ...
هوسوک با عصبانیت ماشین رو کنار جاده ترمز کرد
+ یونگی !
و بعد با نفس عمیقی کلافه دستشو تو موهاش فرو برد
- هوسوکا حالت خوبه ؟
+ خوبم ... فعلا باید برم بعدا باهات تماس میگیرم !
_ ب..باشه
*******
سو وون با عجله گوشیشو توی کیفش برگردوند و به سمت پدرش قدم برداشت
- اپا
+ جانم ؟
- ممکنه بهترین دوست ادم بهش دروغ بگه ؟
+ البته که ممکنه ...
اهی کشید و حرفشو ادامه داد
+ تو این دنیا به پدرتم نمیتونی اعتماد کنی ...
پارت 22
+ خب اره یونگیه
جیمین همونطور که ناباورانه دستشو جلو دهنش برده بود لب زد :
- باورم نمیشه !
+ هوف حیر سرم اومدم از کی مشورت بگیرم !
و تابی به چشماش داد
نفس کلافه ای کشید و در اتاق رو باز کرد و خارج شد
+ بهتره تا یونگی هیونگ منو ندیده در برم ؛ واقعا توانایی رو به رو شدن با اونو ندارم دیگه خدایا !
با خارج شدن از ویلا سوار ماشین شد و شروع به رانندگی کرد...
حقیقتش این بود که الان اینقدر شکه بود که توانایی تاکسیدرمی شدن رو داشت واقعا بیاین بهش حق بدیم ... اگر یه روز یکی از بهترین دویتانتون همچین کاری کنه شکه نمیشین ؟
هوسوک یونگی رو مثل براددش دوست داشت ولی گاهی باید دیدمونو تغییر بدیم مگه نه ؟!
با تلفنش شماره سو وونو گرفت
+ اوه واقعا نمیدونم سو وونو چیکار کنم تو این وضعیت !
صدای خشکی از پشت تلفن اومد
- انیو
+ اوه انیو سو وونا
_ چیه قرارت تموم شده به من زنگ زدی ؟ حوصلت سر رفته ؟
لحن اون دختر کاملا طعنه امیز بود و هوسوک میتونست قسم بخوره سو وون از چیزی ناراحته ... خب البته که ناراحته اون سرش داد زده اما جریان قرار چه کوفتی بود ؟
+ اممم امید کوچولو نمیخای توضیح بدی جریان قراری ک من رفتم و خودم خبر ندارم چیه ؟
- خودتو نزن به اون راه یونگی اوپا همه چیزو بهم گفت!
+ منظورت چیه ؟
- اوه خدایا نگو که همین چند ساعت پیش با دختری که دوسش داشتی سر قرار از پیش تائین شده نبودی !
+ چی قرار ؟ من بعد از اینکه از پیش تو رفتم همش تو ویلا بودم !
صدای سو وون شکه بود
- یعنی میگی ...
هوسوک با عصبانیت ماشین رو کنار جاده ترمز کرد
+ یونگی !
و بعد با نفس عمیقی کلافه دستشو تو موهاش فرو برد
- هوسوکا حالت خوبه ؟
+ خوبم ... فعلا باید برم بعدا باهات تماس میگیرم !
_ ب..باشه
*******
سو وون با عجله گوشیشو توی کیفش برگردوند و به سمت پدرش قدم برداشت
- اپا
+ جانم ؟
- ممکنه بهترین دوست ادم بهش دروغ بگه ؟
+ البته که ممکنه ...
اهی کشید و حرفشو ادامه داد
+ تو این دنیا به پدرتم نمیتونی اعتماد کنی ...
۴۲.۳k
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.