جهت مخالف
جهت مخالف
پارت ۵۶
ادمین ویو:
بعد شام
بعد از کلی بهبه و چَهچَه بلخره غذا تموم شد نشسته بودن و داشتن صحبت میکرد که جونگکوک با دلیل نامشخصی همهی توجههارو سمت خودش جذب کرد و با حرفی که زد همه تعجب کردن
حتی ات
اون حتی باورش نمیشد که...که...
اوه خدای من!
چرا دستاش اینقد سرد شد یه لحظه؟!...
و چرا قلبش محکمتر از هر لحظه زد؟...
برای جونگکوک؟:)
احساس کرد دنیا دور سرش میچرخه
نامجون:چی؟! جونگکوک تو...؟
جیهوپ حرفشو کامل کرد:میخوای که با ات ازدواج کنی؟؟!!
جونگکوک به مچ ات چنگ زد به سمت خودش کشید
کوک:معلومه
بعد سکوتی کوتاه هانا بلند شد و اهمی کرد
هانا: خانواده عروس به این ازدواج کاملا راضیه و منتظر رضایت خانواده و دوستای داماد و خود عروسه
لبخندی به ات زد و لیان و خاله یو هم بلند شدن بهویی جونگکوک مضطرب شد با خودش فک کرد که مضطرب شده؟ چرا؟! مچ ظریف دختری که توی دستشه تا ابد مال اون خواهد بود... تا ابد ابدیت... این تصمیمش بود که با دختر مورد علاقش تا ابد بمونه
جیمین بلند شد و دست نامجون و شوگا رو که بقلش نشسته بودن رو کشید و بلندشون کرد
جیمین:ما همه راضییم
بقیه ی اعضا هم بلند شدن و موافقت کرد
جونگکوک برگشت سمت ات و سکوت خونه رو فرا گرفت
کوک:ات؟
ات سرشو بلند کرد
کوک:با من ازدواج میکنی؟
قلب ات بین شک و تردید و عشق گیر کرده بود اینکه ایا برای جونگکوک خطر ناک میشه یا نه و ایا این همون عشقیه که منتظر بود؟
بی شک بله نمیخواست قلب خودش یه دنیا حسرت بخوره و نمیخواست قلب جونگکوک بشکنه با حتی ترک برداره
محکم جونگکوک بغل کرد
ات:معلومه که میکنم
جونگکوک دستاشو سفت دور کمر دخترشو حلقه کرد و خونه پر از صدای خوشحال مهمونا شد
دستای قوی جونگکوک توی دستای ظریف ات قفل شده بود و گوشیش توی دست دیگش بود مامان و باباش پشت تلفن ساکت بود حتی برادرش هم حرفی نمیزد
جونگکوک دستای اتو بیشتر فشرد
برادر کوک:حتی اگه مامان بابا موافق نباشن من همه جوره ازت همایت میکنم که با زن داداش ازدواج کنی
جونگکوک لبخندی زد
مامان کوک:خب پس فک کنم نمیتونیم موافق نباشیم خوشبخت بشین
ادمین برگشته:]
پارت ۵۶
ادمین ویو:
بعد شام
بعد از کلی بهبه و چَهچَه بلخره غذا تموم شد نشسته بودن و داشتن صحبت میکرد که جونگکوک با دلیل نامشخصی همهی توجههارو سمت خودش جذب کرد و با حرفی که زد همه تعجب کردن
حتی ات
اون حتی باورش نمیشد که...که...
اوه خدای من!
چرا دستاش اینقد سرد شد یه لحظه؟!...
و چرا قلبش محکمتر از هر لحظه زد؟...
برای جونگکوک؟:)
احساس کرد دنیا دور سرش میچرخه
نامجون:چی؟! جونگکوک تو...؟
جیهوپ حرفشو کامل کرد:میخوای که با ات ازدواج کنی؟؟!!
جونگکوک به مچ ات چنگ زد به سمت خودش کشید
کوک:معلومه
بعد سکوتی کوتاه هانا بلند شد و اهمی کرد
هانا: خانواده عروس به این ازدواج کاملا راضیه و منتظر رضایت خانواده و دوستای داماد و خود عروسه
لبخندی به ات زد و لیان و خاله یو هم بلند شدن بهویی جونگکوک مضطرب شد با خودش فک کرد که مضطرب شده؟ چرا؟! مچ ظریف دختری که توی دستشه تا ابد مال اون خواهد بود... تا ابد ابدیت... این تصمیمش بود که با دختر مورد علاقش تا ابد بمونه
جیمین بلند شد و دست نامجون و شوگا رو که بقلش نشسته بودن رو کشید و بلندشون کرد
جیمین:ما همه راضییم
بقیه ی اعضا هم بلند شدن و موافقت کرد
جونگکوک برگشت سمت ات و سکوت خونه رو فرا گرفت
کوک:ات؟
ات سرشو بلند کرد
کوک:با من ازدواج میکنی؟
قلب ات بین شک و تردید و عشق گیر کرده بود اینکه ایا برای جونگکوک خطر ناک میشه یا نه و ایا این همون عشقیه که منتظر بود؟
بی شک بله نمیخواست قلب خودش یه دنیا حسرت بخوره و نمیخواست قلب جونگکوک بشکنه با حتی ترک برداره
محکم جونگکوک بغل کرد
ات:معلومه که میکنم
جونگکوک دستاشو سفت دور کمر دخترشو حلقه کرد و خونه پر از صدای خوشحال مهمونا شد
دستای قوی جونگکوک توی دستای ظریف ات قفل شده بود و گوشیش توی دست دیگش بود مامان و باباش پشت تلفن ساکت بود حتی برادرش هم حرفی نمیزد
جونگکوک دستای اتو بیشتر فشرد
برادر کوک:حتی اگه مامان بابا موافق نباشن من همه جوره ازت همایت میکنم که با زن داداش ازدواج کنی
جونگکوک لبخندی زد
مامان کوک:خب پس فک کنم نمیتونیم موافق نباشیم خوشبخت بشین
ادمین برگشته:]
۲.۸k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.