p:¹⁹
مامان بزرگ ک رفت ..بازوی ا/ت رو گرفتم و سریع از پله ها بردمش بالا ...مامان بزرگ !....عجیب بود ک زیاد گیر نداد...همه چی عجیبه هوفف..ا/ت رو دنبال خودم کشوندمش اتاق خودم فرستادمش داخل و یکم با گوشیم ور رفتم بعد چن مین خودم خواستم برم داخل ....درو باز نکرده بودم ک...
....:داداش تهیونگگگگ
با جیغی ک نیکیتا کشید ...یقین پیدا کردم کل عمارت بیدار شدن ...تا برگشتم خودشو انداخت تو بغلم ...محکم گرفتمش ک نیوفته ..بعد چن مین که گردنمو سفت گرفته بود .بزور از خودم جداش کردم و باخنده گفتم:ببینم این وقت شب واسه چی بیداری بچه...
با شیرین زبونی گفت:از داداس جیهوپ سنیدم ک ...داری میای ...واسه همین نخوابیدم ک ببینمت ...
با خنده ای ک تو صدام موج میزد گفتم:تو هنوز یاد نگرفتی بگی ش ...واسه من بلبل زبونی میکنی
با دست کوچولوش زد رو شونم و گفت: خودت و مسخره کن ...
تهیونگ:چشم خانم محترم ....من و چه به این کارا
اینو ک گفتم بازم خنده اومد رو لبشو انگار که یه چیزی یادش اومده باشه و با ذوق گفت:داداس تهیونگ
تهیونگ:جونم
نیکیتا:داداس جیهوپ گفت قرار یه دختر خوسگل با خودت بیاری ...همه میگن زنته اره
یکم از ذوقش کم شد و گفت:پس کجاس ...همون دخترس ک توی مهمونی بغلس کردی ...دوسس داری ...
تهیونگ:ببینم الو تو دهن داداس جیهوپ تو خیس نمیخوره....
نیکیتا:چرا؟!!
تهیونگ:هیچی....خانم خوشگله امشب و برو بخواب فردا همه سوالات و جواب میدم باشه ...
نیکیتا:نمیسه الان بگی...یا میسه زنتو بهم نسون بدی ...قول میدم اذیت نکنم ..باسه..
با چشمای درشت مشکیش زل زده بود تو چشمام ...تا مثلا خرم کنه...عجببب!!
با خنده گفتم:چشمات و الکی درشت نکن ک خر نمیشم ....میدونی چیه؟!
نیکیتا:چیه؟
اروم در گوشش گفتم:زنم الا خوابه نی نی توی شکمشم خوابه...دلت میاد بیدارش کنم...
جوری ک انگار قانع شده باشه گفت:خب.... خب..باسه فردا میبینمس ...قولللل
تهیونگ:قوللل قوللل....حالا برو بخواب ...
نیکیتا:باسه..پیس زنت خوس بگذره...
اینو گفت و دوید رفت ....چی میگه این بچه....به کجا داریم میریم؟...با این سنش زبونش دوبرابر قد منه!
نفسمو دادم بیرون در و زدم و رفتم تو ک مطمئن شه منم ....وقتی رفتم داخل روی تخت نشسته بود ...بی صدا با بند لباسش ور میرفت ...اروم گفتم :لباست و عوض کن و بخواب...
بدون اینکه چیزی بگه بعد چن مین از جاش بلند شد و رفت سمت در تراس ...واسه چی رفت اونجا؟!....به یه دقه نرسید ک اومد بیرون و گفت:سرویس اتاق ...کجاست؟
بدون اینکه چیزی بگم با انگشتم اشاره کردم به گوشه اتاق ...ک پا تند کرد و رفت سمت سرویس ...درم پشت سرش بست ....چیزی نیست یکم خنگه ...از یکم اون ور تر...
دست بردم تیشرت و از تنم در بیار ک (تق تق تق)
صدای در بود؟!....هه ن بابا ..نصف شبی صدای در چی ...خواستم ادامه کارم و بکنم ک (تق تق تق)....این دیگ عمرا خیالات باشه ...دوباره تیشرتم و تن زدم و رفتم سمت در ...یواش بازش کردم...با کسی ک رو به روم دیدم خیالم راحت شد....
تهیونگ:ببینم کسی توی این عمارت خواب نیست؟!...خواب ندارین ....پدر گرامیمم اگه بیدار بگو بیاد تعارف نکنه...
جیهوپ همنطور ک خنده روی لبش بود اومد سمتمو بغلم کرد ...منم دستم و انداختم دورش و بغلش کردم ...
جیهوپ:تو نمیتونی مثل ادم حرف بزنی ؟...یا کلا نمیخوای ادم شی؟
تهیونگ:میتونی روی گزینه دوم حساب باز کنی ...
از بغل اومد بیرون و یه مشت زد تو بازوم ....
تهیونگ:اخ.....وحشیم شدی ک
جیهوپ:بالاخره تشریف اوردی سئول ....اگه تولدت نبود نمیخواستی بیای..ن
تهیونگ:میدونی ک اینجا موندن و دوست ندارم پس بحث شو نکش وسط...اینم ک میبینی اجباره....اجباررر
جیهوپ:بله اخلاقیاتت دستمه...پسره نچسب....زن داداشم کوش...
تهیونگ:اولا ک نچسب زنعموته (منظورش نامادریشه)دوما زن داداش کیلو چنده ...
جیهوپ:منظورت؟!
تهیونگ:ا/ت صداش کن...بین خودمون باشه از کلمه زن داداش خوشش نمیاد ...
خودمم نمیدوستم چرا دارم انقد داستان سر هم میکنم؟...فقط واسه اینکه نگه زن داداش ... بیخال بابا مگه مهمه...نباید باشه..
جیهوپ سرش و تکون داد و گفت:خب بابا...
....:داداش تهیونگگگگ
با جیغی ک نیکیتا کشید ...یقین پیدا کردم کل عمارت بیدار شدن ...تا برگشتم خودشو انداخت تو بغلم ...محکم گرفتمش ک نیوفته ..بعد چن مین که گردنمو سفت گرفته بود .بزور از خودم جداش کردم و باخنده گفتم:ببینم این وقت شب واسه چی بیداری بچه...
با شیرین زبونی گفت:از داداس جیهوپ سنیدم ک ...داری میای ...واسه همین نخوابیدم ک ببینمت ...
با خنده ای ک تو صدام موج میزد گفتم:تو هنوز یاد نگرفتی بگی ش ...واسه من بلبل زبونی میکنی
با دست کوچولوش زد رو شونم و گفت: خودت و مسخره کن ...
تهیونگ:چشم خانم محترم ....من و چه به این کارا
اینو ک گفتم بازم خنده اومد رو لبشو انگار که یه چیزی یادش اومده باشه و با ذوق گفت:داداس تهیونگ
تهیونگ:جونم
نیکیتا:داداس جیهوپ گفت قرار یه دختر خوسگل با خودت بیاری ...همه میگن زنته اره
یکم از ذوقش کم شد و گفت:پس کجاس ...همون دخترس ک توی مهمونی بغلس کردی ...دوسس داری ...
تهیونگ:ببینم الو تو دهن داداس جیهوپ تو خیس نمیخوره....
نیکیتا:چرا؟!!
تهیونگ:هیچی....خانم خوشگله امشب و برو بخواب فردا همه سوالات و جواب میدم باشه ...
نیکیتا:نمیسه الان بگی...یا میسه زنتو بهم نسون بدی ...قول میدم اذیت نکنم ..باسه..
با چشمای درشت مشکیش زل زده بود تو چشمام ...تا مثلا خرم کنه...عجببب!!
با خنده گفتم:چشمات و الکی درشت نکن ک خر نمیشم ....میدونی چیه؟!
نیکیتا:چیه؟
اروم در گوشش گفتم:زنم الا خوابه نی نی توی شکمشم خوابه...دلت میاد بیدارش کنم...
جوری ک انگار قانع شده باشه گفت:خب.... خب..باسه فردا میبینمس ...قولللل
تهیونگ:قوللل قوللل....حالا برو بخواب ...
نیکیتا:باسه..پیس زنت خوس بگذره...
اینو گفت و دوید رفت ....چی میگه این بچه....به کجا داریم میریم؟...با این سنش زبونش دوبرابر قد منه!
نفسمو دادم بیرون در و زدم و رفتم تو ک مطمئن شه منم ....وقتی رفتم داخل روی تخت نشسته بود ...بی صدا با بند لباسش ور میرفت ...اروم گفتم :لباست و عوض کن و بخواب...
بدون اینکه چیزی بگه بعد چن مین از جاش بلند شد و رفت سمت در تراس ...واسه چی رفت اونجا؟!....به یه دقه نرسید ک اومد بیرون و گفت:سرویس اتاق ...کجاست؟
بدون اینکه چیزی بگم با انگشتم اشاره کردم به گوشه اتاق ...ک پا تند کرد و رفت سمت سرویس ...درم پشت سرش بست ....چیزی نیست یکم خنگه ...از یکم اون ور تر...
دست بردم تیشرت و از تنم در بیار ک (تق تق تق)
صدای در بود؟!....هه ن بابا ..نصف شبی صدای در چی ...خواستم ادامه کارم و بکنم ک (تق تق تق)....این دیگ عمرا خیالات باشه ...دوباره تیشرتم و تن زدم و رفتم سمت در ...یواش بازش کردم...با کسی ک رو به روم دیدم خیالم راحت شد....
تهیونگ:ببینم کسی توی این عمارت خواب نیست؟!...خواب ندارین ....پدر گرامیمم اگه بیدار بگو بیاد تعارف نکنه...
جیهوپ همنطور ک خنده روی لبش بود اومد سمتمو بغلم کرد ...منم دستم و انداختم دورش و بغلش کردم ...
جیهوپ:تو نمیتونی مثل ادم حرف بزنی ؟...یا کلا نمیخوای ادم شی؟
تهیونگ:میتونی روی گزینه دوم حساب باز کنی ...
از بغل اومد بیرون و یه مشت زد تو بازوم ....
تهیونگ:اخ.....وحشیم شدی ک
جیهوپ:بالاخره تشریف اوردی سئول ....اگه تولدت نبود نمیخواستی بیای..ن
تهیونگ:میدونی ک اینجا موندن و دوست ندارم پس بحث شو نکش وسط...اینم ک میبینی اجباره....اجباررر
جیهوپ:بله اخلاقیاتت دستمه...پسره نچسب....زن داداشم کوش...
تهیونگ:اولا ک نچسب زنعموته (منظورش نامادریشه)دوما زن داداش کیلو چنده ...
جیهوپ:منظورت؟!
تهیونگ:ا/ت صداش کن...بین خودمون باشه از کلمه زن داداش خوشش نمیاد ...
خودمم نمیدوستم چرا دارم انقد داستان سر هم میکنم؟...فقط واسه اینکه نگه زن داداش ... بیخال بابا مگه مهمه...نباید باشه..
جیهوپ سرش و تکون داد و گفت:خب بابا...
۱۹۷.۱k
۰۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.